نیست مرا دوستر از دوست دوست
اوست مرا دوست مرا دوست اوست
دم ز رخ دوست زند آینه
در نظر مردم از آن دوست روست
دل خم ابروی تو دارد هوس
صدر نشین بین که چه محراب جوست
گوی چه ماند به زنخدان یار
این زنخ مردم بیهوده گوست
آنکه ز هر رنگ می از خم مرا
باده یک رنگ ببارد سبوست
نافه چین را که نسیم تو داشت
در طلب از شوق تو بدرید پوست
سرو لب جوست قدت ز آن مرا
دیده لب جوی و لب جوست دوست
چیست ز غم حال تو گفتی کمال
تا رخ زیبای تو دیدم نکوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دشمن اگر دوست شود چند بار
صاحب عقلش نشمارد به دوست
مار همانست به سیرت که هست
ورچه به صورت به در آید ز پوست
آنکه دلم شیفته روی اوست
شیفته تر می کندم این چه خوست؟
دوش بگفتم که دهانیت نیست
گفت که بسیار درین گفتگوست
به که رخ از خلق بپوشد، ازآنک
[...]
آدمی از بهر شناسای اوست
گر بشناسی تو خدا را نکوست
دیده جهان بین نشود جز به دوست
کور بود هر که نه بینا به اوست
اندکی اما گل مقصود از اوست
هر دو جهان از نفسش مشکبوست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.