گنجور

 
کمال خجندی

نیست مرا دوستر از دوست دوست

اوست مرا دوست مرا دوست اوست

دم ز رخ دوست زند آینه

در نظر مردم از آن دوست روست

دل خم ابروی تو دارد هوس

صدر نشین بین که چه محراب جوست

گوی چه ماند به زنخدان یار

این زنخ مردم بیهوده گوست

آنکه ز هر رنگ می از خم مرا

باده یک رنگ ببارد سبوست

نافه چین را که نسیم تو داشت

در طلب از شوق تو بدرید پوست

سرو لب جوست قدت ز آن مرا

دیده لب جوی و لب جوست دوست

چیست ز غم حال تو گفتی کمال

تا رخ زیبای تو دیدم نکوست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

دشمن اگر دوست شود چند بار

صاحب عقلش نشمارد به دوست

مار همانست به سیرت که هست

ورچه به صورت به در آید ز پوست

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
امیرخسرو دهلوی

آنکه دلم شیفته روی اوست

شیفته تر می کندم این چه خوست؟

دوش بگفتم که دهانیت نیست

گفت که بسیار درین گفتگوست

به که رخ از خلق بپوشد، ازآنک

[...]

مشاهدهٔ ۷ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه