آنکه دلم شیفته روی اوست
شیفته تر می کندم این چه خوست؟
دوش بگفتم که دهانیت نیست
گفت که بسیار درین گفتگوست
به که رخ از خلق بپوشد، ازآنک
دیده بد آفت روی نکوست
هستی من رفت و خیالش نماند
این که تو بینی نه منم، بلکه اوست
عاشقم، ار گریه کنم عیب نیست
آب که بر روی من است آب جوست
بس که دل گمشده جویم به خاک
قامت من بین که چگونه دو توست
ترک جهان بینیم با وصل یار
کار جهان بین که چها آرزوست
خسرو از این گونه که در خود گم است
عاقبتش در طلب و جستجوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و شیفتگی خود به معشوق سخن میگوید. او به زیبایی معشوق اشاره میکند و میگوید که عشقش او را بیشتر مجذوب کرده است. شاعر در یک گفتوگو با معشوق، تأکید میکند که زیبایی او باید از چشم دیگران پنهان بماند تا آسیب نبیند. او به حالت خود اشاره میکند و میگوید که وجودش تحت تأثیر خیال معشوق است و نه واقعیت خودش. همچنین بیان میکند که ابراز احساسات، حتی در حالتی از گریه، عیبی ندارد. شاعر در نهایت به تلاش خود در جستجوی عشق و زیبایی میپردازد و میگوید که در این راه، گم شده است و در پی وصال یار، دنیا را رها میکند.
هوش مصنوعی: کسی که چهرهاش دل مرا برده است، باعث میشود بیشتر از قبل به او علاقهمند شوم. این چه حالتی است؟
هوش مصنوعی: دیروز به او گفتم که چیزی در دهانت نیست، او جواب داد که در این بحث بسیار صحبت شده است.
هوش مصنوعی: بهتر است که انسان چهرهاش را از نگاه مردم بپوشاند، زیرا دیدن چهره زیبا ممکن است باعث حسادت یا بدی در دل برخی شود.
هوش مصنوعی: وجود من از بین رفته و دیگر تخیلاتم باقی نماندهاند. آنچه را که تو میبینی، من نیستم؛ بلکه اوست که در ذهن توست.
هوش مصنوعی: من عاشق هستم و اگر گریه کنم ایرادی ندارد، چون این اشکهایی که بر چهرهام ریخته میشود، مانند آب زلالی است که بر من میریزد.
هوش مصنوعی: دل گم شدهام را خیلی جستوجو کردم، حالا نگاه کن چقدر به خاطر قامت من به زمین افتاده است.
هوش مصنوعی: ما با پیوستن به محبوب، از این دنیا دل برمیداریم؛ زیرا در نظر ما، همه چیز به وصل او وابسته است و آرزوی ما رسیدن به اوست.
هوش مصنوعی: خسرو به خاطر حالتی که در درون خود دارد، در نهایت به دنبال چیزی میگردد و در تلاش است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دشمن اگر دوست شود چند بار
صاحب عقلش نشمارد به دوست
مار همانست به سیرت که هست
ورچه به صورت به در آید ز پوست
هر طرفی سحر بیانی نوست
ریزهٔ چین کمتر شان خسروست
نیست مرا دوستر از دوست دوست
اوست مرا دوست مرا دوست اوست
دم ز رخ دوست زند آینه
در نظر مردم از آن دوست روست
دل خم ابروی تو دارد هوس
[...]
آدمی از بهر شناسای اوست
گر بشناسی تو خدا را نکوست
دیده جهان بین نشود جز به دوست
کور بود هر که نه بینا به اوست
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.