گنجور

 
کمال خجندی

نیست مسموع آنکه گفتی با تو ما را جنگ نیست

در پرت دل هست اگر در آستینت سنگ نیست

صبر باید کردنم بر اشک سرخ و روی زرد

چون ز باغ وصل گلرویان جز اینم رنگ نیست

با غم رویت خوشم در محنت آباد جهان

از هوای گل قفس بر عندلیبان تنگ نیست

سهل باشد پیش آن عارض خط زنگاریش

آب چون بی تیرگی، آینه هم بی رنگ نیست

می‌کند بر نُه فلک آهنگ رفتن ناله‌ام

در میان پرده‌ها زین تیزتر آهنگ نیست

ای که ترک مجلس رندان کئی آیی به وعظ

گر نصیحت بشنوی خوشتر ز بانگ چنگ نیست

آن دهان تنگ بنگر پر ز گفتار کمال

آنکه باشد قند مصرش زین شکر در ننگ نیست