مشنو که مرا به ز تو بار دگری هست
مسموع نباشد که ز جان دوست تری هست
راز دهنت باز نمود آن لب شیرین
که پنجاه سخنی نیست که آنجا شکری هست
گفتی بزنم بر جگرت تیر جفائی
از تیر نترسم که مرا هم جگری هست
حال دلم از ناوک آن غمزه بپرسید
او را همه وقتی چو از اینجا گذری هست
چون زان نو شد سر طلب آن مکن از ما
تا خلق ندانند که بامات سری هست
منع نظر از زلف و رخت نیست به توجیه
هرجا که بود دور تسلسل نظری هست
تا چند کمال این همه اندوه تو زان زلف
شب گرچه دراز است به او هم سحری هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای باد اگرت بر در جانان گذری هست
بنگر که بر احوال جهانش نظری هست
زنهار بگو کز من دلخسته بیندیش
کاین آه جگر سوختگان را اثری هست
بیمار فراقم من و از خود خبرم نیست
[...]
زان یار سفر کرده کسی را خبری هست؟
کان ماه مسافر بهمه کوی و دری هست
مردانه قدم نه، خطری نیست درین راه
بر یار توکل کن، اگر هم خطری هست
آخر ز خطرهای طریقت چه شماری؟
[...]
شمعی که ز سوز دل گرمش خبری هست
زان است که با عاشق خویشش نظری هست
ناصح چه ملامت کنی ام روی نکو بین
جز روی من و روی تو روی دگری هست
گفتی که کباب از جگرت میکنم امشب
[...]
گر نخل وفا بر ندهد چشم تری هست
تا ریشه در آب است امید ثمری هست
هر چند رسد آیت یاس از در و دیوار
بر بام و در دوست پریشان نظری هست
منکر نشوی گر به غلط دم زنم از عشق
[...]
در نقطه خاک است نهان، گر خبری هست
در پرده این گرد یتیمی گهری هست
ابلیس ز آدم قد افراخته ای دید
غافل که درین پای علم، تاجوری هست
جز رخنه دل نیست، اگر راه شناسی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.