مشنو که مرا به ز تو بار دگری هست
مسموع نباشد که ز جان دوست تری هست
راز دهنت باز نمود آن لب شیرین
که پنجاه سخنی نیست که آنجا شکری هست
گفتی بزنم بر جگرت تیر جفائی
از تیر نترسم که مرا هم جگری هست
حال دلم از ناوک آن غمزه بپرسید
او را همه وقتی چو از اینجا گذری هست
چون زان نو شد سر طلب آن مکن از ما
تا خلق ندانند که بامات سری هست
منع نظر از زلف و رخت نیست به توجیه
هرجا که بود دور تسلسل نظری هست
تا چند کمال این همه اندوه تو زان زلف
شب گرچه دراز است به او هم سحری هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به غم و اندوه ناشی از عشق و جذابیت معشوق اشاره میکند. او در آغاز میگوید که دیگر نمیخواهد دربارهی عشق قدیمیاش صحبت کند، زیرا عشقی دیگری در دلش وجود دارد. شاعر از زبان معشوقش رازهایی را کشف میکند و بیان میکند که هیچ سخنی به اندازهی لبهای شیرین او ارزشمند نیست. همچنین به مقاومت خود در برابر تیرهای جفای عشق اشاره میکند و میگوید که قلبش نیز جگر دارد و میتواند درد را تحمل کند. شاعر از حالات دلش میگوید و به معشوق هشدار میدهد که بهتر است راز عشقشان را پنهان نگه دارند تا دیگران متوجه نشوند. در نهایت، او به اندوه ناشی از زیباییهای معشوق اشاره میکند و بیان میکند که حتی اگر شبها طولانی باشند، امید به صبح وجود دارد.
هوش مصنوعی: نباید فکر کنی که من به کسی دیگر از تو نیاز دارم، زیرا دیگر چیزی برای شنیدن وجود ندارد و تو برای من در زندگی عزیزتر از هر کسی هستی.
هوش مصنوعی: لبان شیرین تو راز دل را فاش کردند، زیرا هر سخرانی به اندازهی پنجاه سخن در آنجا نشانهای از شکر و شیرینی وجود دارد.
هوش مصنوعی: گفتی که بدی به دل من، اما من از بدیها نمیترسم چون خودم هم دل و احساس دارم.
هوش مصنوعی: دل من از تیرکمان آن چشمان فریبنده حالش را جویا شد، او همیشه وقتی از اینجا عبور میکند، حال دلش را میپرسد.
هوش مصنوعی: اگر چه حالا به دنبال طلب و خواستهای هستی، عنایت کن که از ما درخواست نکن، زیرا مردم نباید بدانند که بین ما رابطهی پنهانی وجود دارد.
هوش مصنوعی: نگاه نکردن به زلف و چهره تو بهانهای نیست؛ هر جا که باشی، در پی آن، دایرهای از افکار و نظریات وجود دارد.
هوش مصنوعی: چند وقت دیگر باید به این همه غم و اندوه که به خاطر زلفهای شب دارم، ادامه بدهم؟ با اینکه شب زلفی بلند دارد، اما سحر هم به آن میرسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای باد اگرت بر در جانان گذری هست
بنگر که بر احوال جهانش نظری هست
زنهار بگو کز من دلخسته بیندیش
کاین آه جگر سوختگان را اثری هست
بیمار فراقم من و از خود خبرم نیست
[...]
زان یار سفر کرده کسی را خبری هست؟
کان ماه مسافر بهمه کوی و دری هست
مردانه قدم نه، خطری نیست درین راه
بر یار توکل کن، اگر هم خطری هست
آخر ز خطرهای طریقت چه شماری؟
[...]
شمعی که ز سوز دل گرمش خبری هست
زان است که با عاشق خویشش نظری هست
ناصح چه ملامت کنی ام روی نکو بین
جز روی من و روی تو روی دگری هست
گفتی که کباب از جگرت میکنم امشب
[...]
گر نخل وفا بر ندهد چشم تری هست
تا ریشه در آب است امید ثمری هست
هر چند رسد آیت یاس از در و دیوار
بر بام و در دوست پریشان نظری هست
منکر نشوی گر به غلط دم زنم از عشق
[...]
در نقطه خاک است نهان، گر خبری هست
در پرده این گرد یتیمی گهری هست
ابلیس ز آدم قد افراخته ای دید
غافل که درین پای علم، تاجوری هست
جز رخنه دل نیست، اگر راه شناسی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.