گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کمال خجندی

گر حال دل به دوست نه امکان گفتن است

بر شمع سوز سینه پروانه روشن است

از من بگو به مدعی ای یار آشنا

من فارغم ز قصد تو چون دوست با من است

آنرا که دل سوی لب او می کشد چو جام

بر سر نوشته اند که خونت بگردن است

جان نگذرد ز کوی تو کان عندلیب عیب

مرغی است کش حظیرة قدسی نشیمن است

آن دوستدار کز تو جدا می کند مرا

وان هم به حق صحبت دبرین که دشمن است

عاشق شکسته پای نه در پیش تست و بس

هر هر جا فتد چو زلف تو مسکین فروتن است

ای دل چو بشنوی خبر وصل از آن دهان

باور مکن که آن سخن نا معین است

نام کمال رفت به پاکیزه دامنی

تا در غمت به خون دل آلوده دامن است

 
 
 

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

امیر معزی

از زین‌ دین عراق و خراسان مزین است

این را دلیل ظاهر و حجت مبرهن است

حاجت نیایدش به‌ دلیلی و حاجتی

کاقبال او شناخته چون روز روشن است

بر قدّ بخت او سَلَبی دوخته است چرخ

[...]

مجیرالدین بیلقانی

صدرا! بدان خدای که مرغ ثناش را

در کام سالکان طریقت نشیمن است

گامی فراخ در ره حکمش همی رود

این چرخ تنگ بسته که چون کره توسن است

راتب ده وجد که بر خوان قدرتش

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

صاحبقرآنی تو فلک را مبرهن است

سلطان نشانی تو در آفاق روشن است

مجد همگر

هنگام نام دعوی مردی کند مطرز

در روز نام و ننگ و فتوت کم از زن است

هرجا که فتنه ئیست در اوش منزل است

هر جا که سفله ئیست بر اوش مسکن است

گر بغض نقطه ئیست دل اوش دایره ست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مجد همگر
سعدی

امشب به راستی شب ما روز روشن است

عید وصال دوست علی رغم دشمن است

باد بهشت می‌گذرد یا نسیم باغ

یا نکهت دهان تو یا بوی لادن است

هرگز نباشد از تن و جانت عزیزتر

[...]