گنجور

 
کمال خجندی

عشق آئین پارسایان نیست

سلطنت رسم بینوایان نیست

می به صوفی مده که آن صافی

در خور حال هی صفایان نیست

مگر آن دل که برقرار خودست

واقف از حال بیقراران نیست

یار بیگانه شد چنان امروز

کش دگر بار آشنایان نیست

آنکه مشغول نعمت و نازست

هیچش اندوه بینوایان نیست

دولت وصل خواستم گفتند

سلطنت در خور گدایان نیست

رهبران چون کمال این ره را

سالها رفته اند و پایان نیست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

عادت او دروغ و بهتان نیست

به گه هزل و جد گران جان نیست

عطار

آفتاب رخ تو پنهان نیست

لیک هر دیده محرم آن نیست

هر که در عشق ذره ذره نشد

پیش خورشید پای‌کوبان نیست

ذره می‌شو هوای جانان را

[...]

عراقی

هر که در صورت تو حیران نیست

صورتش هست، لیکنش جان نیست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه