سگ کویش به من دربند باری است
عزیزی را سر و سودای خواری است
مرا هست از سگش هم چشم باری
گدا را آرزوی شهر یاری است
چو آید در حریم دل خیالش
بر آن در کار دیده برده داری است
لبش خواهم سپرد اکنون به دندان
که راه و رسم عاشق جان سپاری است
به پای سرو و گل از لطف سیرت
هنوز آب روان در شرمساری است
اگر صد پیرهن در گل بپوشند
به دور روی نو از حسن عاری است
کمال ار سر در آرد با نو آن زلف
مخور بازی که آن از شانه کاری است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به عشقاندر صبوری خامکاری است
بنای عاشقی بر بیقراری است
وجود اندر کمال خویش ساری است
تعینها امور اعتباری است
که شاها، این گهرهای نثاری است
نه زیبای قبول شهریاری است
آدمی تر پی علف خواری است
از پی زیرکی و هشیاری است
مرا زین ننگ و نام امیدواری است
که ننگ رستگاری شرمساری است
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.