گنجور

 
کمال خجندی

سرو قدت روان لبت جان است

جان من این روان من آن است

حلقه حلقه اگر نه مست نواند

در گوش تو از چه غلطان است

یادگارم ز تیر غمزه تو

بر دل خسته داغ پیکان است

دیده در علم دید؛ درانی است

تا در کنار این معانی نه حد باران است

گفتمش مرغ زیرک است دلم

گفت صیاد نیز پردان است

گفتم این میم و هاست روی بتافت

بنگریدش که چون سخن دان است

عشق ما عبر خطت که نیست هنوز

سوز پیدا و دود پنهان است

ختم شد بر کمال لطف سخن

هرچه بعد از کمال نقصان است