گنجور

 
کمال خجندی

سرو ما را قد و بالایی خوش است

دیدن آن گل تماشایی خوش است

تا رخش بینیم گو بالا نمای

از آنکه به دیدن به بالایی خوش است

از سر ما پای او شد کوفته

کوفتن صوفی چنین پایی خوش است

سری لب چشمش اشارت می کند

کآنچه بادامی است حلوایی خوش است

از سر سوداییان خالی مباد

سایه زلفش که سودایی خوش است

کشتن ما گرچه او را آرزوست

آرزوی او تمنایی خوش است

گر رود سر هم مرو از جا کمال

پای بر جایی چنین جایی خوش است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عراقی

در سرم عشق تو سودایی خوش است

در دلم شوقت تمنایی خوش است

ناله و فریاد من هر نیم‌شب

بر در وصلت تقاضایی خوش است

تا نپنداری که بی‌روی خوشت

[...]

نسیمی

گفتمش زلف تو مأوایی خوش است

گفت خوبان را همه جایی خوش است

گفتمش همتا ندارد قامتت

گفت چشمم نیز همتایی خوش است

گفتمش دور خوش است ایام عمر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه