دل ملک تو شد نوبت لطف است و عنایت
شاهی بنشان فتنه و بنشین به ولایت
تو آیتی از رحمت و بر روی تو آن زلف
همچون پر طاوس نشان بر سر آیت
با پسته مگر اینکه لب من به تو ماند
نرسم به دهان نو در آید به حکایت
جور سگ کوی تو نگویم به رقیبان
از دوست به دشمن نتوان برد شکایت
گفتی بکنم هر که مرا خواست ز بنیاد
بنیاد ز من نه اگر این است جنایت
کردم بحلت خون خود ای یار به شرطی
کان دم که کشی عفو نیاری به حمایت
بر آن کمال ار دل تر سوخت عجب نیست
در سنگ کند ناله فرهاد سرایت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و محبت است و بیانگر حالتی از شیدایی و دلدادگی عاشق نسبت به معشوق است. شاعر از لطف و عنایت معشوق سخن میگوید و به زیباییهای او اشاره میکند. او همچنین از رنج و مصیبتهای خود در عشق شکایت میکند و میگوید که هیچ کس نمیتواند از او بدگویی کند و تنها به معشوق خود وفادار است. شاعر به عشق و وفاداری خود به معشوق تأکید میکند و میگوید که حتی اگر دلش بسوزد، این عشق برای او ارزشمند است.
هوش مصنوعی: دل تو اکنون در تملک و محبت شاه قرار دارد، پس باید آشفتهگیها را کنار بگذاری و با آرامش و حکمرانی سر بزنی.
هوش مصنوعی: تو خود نماد رحمت هستی و زلفهایت که مانند پرهای طاووس به زیبایی روی سرت آراسته شده، جلوهای از این نماد را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: اگر با پسته هم لب من به تو نرسد، پس هیچ راهی برای گفتن و برقراری ارتباط نیست.
هوش مصنوعی: من از ظلم و سختی عشق تو به رقیبان چیزی نمیگویم، چرا که از دوست نمیتوان به دشمن شکایت کرد.
هوش مصنوعی: گفتی هر کسی که مرا بخواهد، باید از ریشه و اساس وجود من شروع کند. اگر این نوع درخواست را جنایت میدانی، پس من این کار را نخواهم کرد.
هوش مصنوعی: ای یار، من برای تو جانم را فدای تو کردم، به شرطی که وقتی نفس از بدنم بیرون میرود، تو از مقام بخشش و رحمتت کوتاهی نکنی.
هوش مصنوعی: اگر دل از عشق کامل بسوزد، تعجبی ندارد که فرهاد، سنگ را به ناله وادار کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آنچه تو بدان کلک کنی روز هدایت
صاحب به همه عمر نکردی به کفایت
ای زاهدی از رای سدید تو بدایت
وآن را کند از همت تو بر تو عنایت
ای از تو بانواع مرا چشم رعایت
آری نظری کن به من از عین عنایت
یکبار به تصریح مرا بنده خود خوان
زیرا که همه کس نکند فهم کنایت
گفتی که عتابی کنم و ناز، دگر بار
[...]
از دوست به دشمن نتوان کرد شکایت
کز یار جفا بِه که ز اغیار حمایت
ور مدّعی از جور تو فریاد برآورد
شکر است که ما از تو نداریم شکایت
بی جرم بسی جور و عتاب از تو کشیدیم
[...]
چون من ز ولای تو رسیدم به ولایت
تا جان بودم روی نتابم ز ولایت
ای یار بلای تو مرا راحت جان است
جان را چه کنم گر نبود ذوق بلایت
عمریست که ما منتظر دولت وصلیم
[...]
ای نور رخت مطلع انوار هدایت
معلوم نشد عشق ترا مبداء و غایت
بر لوح دلم نقش خیال تو کشیدند
روزی که نبود از قلم و لوح حکایت
از دشمنی خلق جهان باک ندارد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.