چشم شوخ تو هر کرا کشتهست
اول از رشک آن مرا کشتهست
به شکر گفتهاند دشمن کش
دوستان را لبت چرا کشتهست؟
غم تو لشکر سلیمان است
که چو مورم به زیر پا کشته است
گفتهای خونبهای کشته منم
همه را عشق خونبها کشته است
خسته غمزه را لب تو دواست
خستگان ترا دوا کشته است
آفتاب از تو حسن میدزدد
صبح از آن رو چراغها کشته است
وعده کشتی بده به کمال
جان من! وعدهای کرا کشته است؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره تأثیر جذابیت و زیبایی چشم و لب محبوب صحبت میکند. شاعر میگوید که شوق و عشق به محبوبش او را به مرز مرگ کشانده است. غم و عشق او به قدری عمیق است که دشمنان را نیز تحت تأثیر قرار میدهد. شاعر از این میگوید که زیبایی محبوبش تا حدی است که حتی آفتاب و صبح هم از آن حسرت میبرند. در نهایت، او از محبوبش خواسته است که وعدهای به او بدهد، زیرا جان او نیز در این عشق فانی شده است.
هوش مصنوعی: چشم زیبای تو هر کسی را که به خود جذب کرده است، در ابتدا من را به خاطر حسادت کشته است.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر اشاره میکند که بعضی از دشمنان، به خاطر حرکتهایی که به ظاهر دوستانه هستند، به دوستان آسیب میزنند. به عبارت دیگر، این دشمنی در لباس دوستی خود را نشان میدهد و در این وضعیت، زبان (لب) دوستان به معنای طنز به عنوان وسیلهای برای آسیب رساندن به آنها به کار میرود.
هوش مصنوعی: غم تو همانند لشکری بزرگ و قدرتمند است که قویتر از من، همچون موری زیر پای آن له شدهام.
هوش مصنوعی: تو گفتهای که من خونبهای آن کشته هستم، اما در واقع عشق، دلیل کشته شدن همه آنهاست.
هوش مصنوعی: لبهای تو درمان خستگیها و غمهای من است، اما خستگی و مشکلات من، باعث شده تا تو تسلیم و خسته شوی.
هوش مصنوعی: خورشید زیبایی تو را میرباید و به همین دلیل، صبح چراغها را خاموش کرده است.
هوش مصنوعی: به من وعده بده که به کمال و تمام، روح من را نجات خواهی داد! چه کسی است که این وعده را گرفته و در نتیجه جانش را از دست داده است؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گرد پرگار چرخ مرکز بست
شبه مرجان شد و بلور جمست
آمد آن رگزن مسیحپرست
شست الماسگون گرفته به دست
کرسی افکند و برنشست بر او
بازوی خواجه عمید ببست
شست چون دید گفت عز و علا
[...]
ستد و داد جز به پیشادست
داوری باشد و زیان و شکست
تا مرا بود بر ولایت دست
بودم ایزد پرست و شاه پرست
امر شه را و حکم الله را
نبدادم به هیچ وقت از دست
دل به غزو و به شغل داشتمی
[...]
آمد آن حور و دست من بربست
زده استادوار نیش به دست
زنخ او به دست بگرفتم
چون رگ دست من ز نیش بخست
گفت هشیار باش و آهسته
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.