گنجور

 
کمال خجندی

چشم شوخ تو هر کرا کشته‌ست

اول از رشک آن مرا کشته‌ست

به شکر گفته‌اند دشمن کش

دوستان را لبت چرا کشته‌ست‌؟

غم تو لشکر سلیمان است

که چو مور‌م به زیر پا کشته است

گفته‌ای خونبها‌ی کشته منم

همه را عشق خونبها کشته است

خسته غمزه را لب تو دوا‌ست

خستگان ترا دوا کشته است

آفتاب از تو حسن می‌دزدد

صبح از آن رو چراغ‌ها کشته است

وعده کشتی بده به کمال

جان من‌! وعده‌ای کرا کشته است‌؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عسجدی

آمد آن رگ‌زن مسیح‌پرست

شست الماسگون گرفته به دست

کرسی افکند و برنشست بر او

بازوی خواجه عمید ببست

شست چون دید گفت عز و علا

[...]

مسعود سعد سلمان

تا مرا بود بر ولایت دست

بودم ایزد پرست و شاه پرست

امر شه را و حکم الله را

نبدادم به هیچ وقت از دست

دل به غزو و به شغل داشتمی

[...]

مشاهدهٔ ۱۰ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

آمد آن حور و دست من بربست

زده استادوار نیش به دست

زنخ او به دست بگرفتم

چون رگ دست من ز نیش بخست

گفت هشیار باش و آهسته

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۱۶۳ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه