چشم شوخ تو هر کرا کشتهست
اول از رشک آن مرا کشتهست
به شکر گفتهاند دشمن کش
دوستان را لبت چرا کشتهست؟
غم تو لشکر سلیمان است
که چو مورم به زیر پا کشته است
گفتهای خونبهای کشته منم
همه را عشق خونبها کشته است
خسته غمزه را لب تو دواست
خستگان ترا دوا کشته است
آفتاب از تو حسن میدزدد
صبح از آن رو چراغها کشته است
وعده کشتی بده به کمال
جان من! وعدهای کرا کشته است؟