هر لحظه به غمزه دل ریشم چه خراشی
چشم از نظرم پوشی و خون از مزه پاشی
فرهاد شکایت ز دلی داشت نه از سنگ
جانا چه شود گر دلی از سنگ تراشی
رخت دل و دین پیش بتان گر به بها رفت
ای جان فرومایه تو باری چه قماشی
هر نیر که بر سینه زدی گو دل و جان هست
فارغ ز چه بنشینی و بیگانه چه باشی
زاهد چه به چنگ آری ازین شهرت و گلبانگ
گیرم که چو بوبکر رهابی شده فاشی
کس فهم نکرد از خط لب نقش دهانش
مفهوم نشد نکته مبهم به حواشی
بشکست کمال از سخنت قدر کمالین
چون از گهر و لعل سپاهانی و کاشی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به احساسات غم و درد عاشقانه پرداخته است. او از غمزههای دلبرش میگوید که هر لحظه قلبش را میآزارد و با دور بودن معشوق، دردش بیشتر میشود. فرهاد که عاشق شیرین است، تنها از دل خودش شکایت میکند و نه از سختیها. شاعر از فرومایگی دلدادهها گلایه دارد و میپرسد که آیا ممکن است دلی را با سنگ بسازند. او به زاهدی اشاره میکند که در جستجوی شهرت است و میگوید که این تلاشها بیفایده است. در نهایت، شاعر به زیبایی و ارزش سخن میپردازد و بیان میکند که کمال سخن او را در نظر دیگران نادیده گرفته است.
هوش مصنوعی: هر لحظه با یک ناز و کرشمه دل مرا میشکنی، تو با نگاهت از دیدنم پنهان میشوی و به جانم زخم میزنی.
هوش مصنوعی: فرهاد از دلی که داشته ناراحت بود و نه به خاطر سنگی که برای محبوبش بود. چه اهمیتی دارد اگر دلی از سنگ بسازند؟
هوش مصنوعی: ای جان بیارزش، اگر دل و ایمان تو به خاطر زیباییهای بتان به فروش برود، پس تو چه ارزشی خواهی داشت؟
هوش مصنوعی: هر ضربهای که به سینهات زدی، نشاندهنده این است که دل و جان تو آزاد و رها هستند. پس چرا باید بیکار بنشینی و نسبت به بیگانگان بیتفاوت باشی؟
هوش مصنوعی: ای زاهد، تو چه چیزی میتوانی از این شهرت و صدا به دست آوری؟ زیرا مانند بوبکر رهابی، به زودی غباری از آن برمیدارد و همه چیز را علنی میکند.
هوش مصنوعی: هیچکس نتوانست از لبهایش بفهمد که چه چیزی را میخواهد بگوید و راز نهفتهای که در اطراف آن وجود دارد، قابل درک نشد.
هوش مصنوعی: سخن تو به قدری زیبا و با ارزش است که شکوه و زیبایی را به نمایش میگذارد، همانطور که جواهراتی مانند گهر و لعل در نظرها تأثیر میگذارند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر لحظه بغمزه دل ریشم چه خراشی
روی از نظرم پوشی و خون از مژه پاشی
تا جنس خطائی بود ای اطلس کاشی
در بارمنه لاف تو باری چه قماشی
گر اطلس یزدی ندهد دست زنان را
[...]
کشت آن حسن از بهر وطن، گر دو سه کاشی
کشت این حسن احرار وطن را چو مواشی
تقلید از او کرد و ندانست و خطا کرد
آری در کهدان شکند سارق ناشی
این صاحب کابینه و آن والی تبریز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.