گر از در به تیم برانی نو دانی
اگر کشته خویش خوانی تو خوانی
مرا گفته خوانمت با برانم
ندانم من اینها تو دائی نو دانی
هنوزت نفشانده جانها ز دامن
ز ما آستین برفشانی تو دانی
هنوزت چکان شیر مادر از
ر ز دل های ما خون چکانی
بها چه پرسی چه داغست این بر دل تو
تو دائی تو خود کرده آن نشانی
چه گونی ضعیفی نوری چیست حکمت
تو دائی طبیبی تو این ناتوانی
کمال از دل ریش دید آشکارا
تر دانی که درمان درد نهانی نو دانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این ابیات شاعر به بررسی حالات انسانی و تأثیرات عواطف و دردهای درونی میپردازد. او از شخصی میخواهد تا درد و رنج خود را بشناسد و علت آن را دریابد. این فرد به نوعی در جستجوی هویت و شناخت خود است، اما شاعر اشاره میکند که هنوز نتوانسته است حقیقت را درک کند. او همچنین به قدرت و ضعفهای انسانی اشاره دارد، و تاکید میکند که همه ما در دل خود تجربیات و احساسات عمیقی داریم که باید به آنها توجه کنیم. در نهایت، شاعر به اهمیت شناخت دردهای پنهان و درمان آنها اشاره میکند.
هوش مصنوعی: اگر با شجاعت به میدان جنگ بروی، میدانی که اگر در این مسیر جان خود را از دست بدهی، باید به خودت افتخار کنی.
هوش مصنوعی: به من میگویی که با دیگران بخوانمت، اما خودم نمیدانم چگونه این کار را انجام دهم. تو که میدانی، برادرزاده!
هوش مصنوعی: تو هنوز هم زندگی و روح را از دامن خود به افراد میدهی و من میدانم که برفهای آستین تو میبارند.
هوش مصنوعی: شما هنوز هم با درد و رنجی که برای ما به همراه داری، دلهای ما را به خون نشستهای.
هوش مصنوعی: به چه چیزی اهمیت میدهی؟ آیا این درد بر دل تو نیست؟ تو خودت باعث آن نشانهای.
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی نشاندهنده تناقض میان ضعف ظاهری و قدرت درونی است. شاعر به نوعی از ناتوانی سخن میگوید و در عین حال به حکمت و تواناییهای عمیقتری اشاره میکند که از آن حکایت دارد. این مسئله میتواند نمادی از پیچیدگیهای زندگی و وجود انسانی باشد، جایی که ضعفها و ناتوانیها در کنار دانایی و قدرت نهفته وجود دارد.
هوش مصنوعی: کمال واقعی را از دل زخم و رنج میتوان بهتر درک کرد، و میفهمی که برای درمان دردهای پنهان، باید به عمق وجود نگریست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کسی را چو من دوستگان می چه باید؟
که دل شاد دارد بهر دوستگانی
نه جز عیب چیزیست کان تو نداری
نه جز غیب چیزیست کان تو ندانی
ز دو چیز گیرند مر مملکت را
یکی پرنیانی یکی زعفرانی
یکی زر نام ملک بر نبشته
دگر آهن آب دادهٔ یمانی
که را بویهٔ وصلت ملک خیزد
[...]
از او بوی دزدیده کافور و عنبر
وز او گونه برده عقیق یمانی
بماند گل سرخ همواره تازه
اگر قطره ای زو به گل بر چکانی
عقیقی شرابی که در آبگینه
[...]
شه مشرق و شاه زابلستانی
خداوند اقران و صاحبقرانی
بدولت یمینی بملت امینی
مر این هر دو را اصل یمن و امانی
تو محمود نامی و محمود کاری
[...]
یکی گوهری چون گل بوستانی
نه زر وبه دیدار چون زرکانی
به کوه اندرون مانده دیرگاهی
به سنگ اندرون زاده باستانی
گهی لعل چون باده ارغوانی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.