گنجور

 
کمال خجندی

به مکر و حیله برای دسترس چه امکان است

که همچو سرو بلندش هزار دستان است

درون پرده رخ او هزار سینه بسوخت

نعوذ بالله از آن آتشی که پنهان است

بر آستان نو تنها نه اشک غلطف و بس

به خون و خاک سرو دیده نیز غلطان است

ز گریه بر سر مردم یقین که خانه چشم

فرو رود شب هجران ز بس که باران است

اگر شکست ز نیرت به دیده پیکانی

نهاده دیده دیگر برای تاوان است

چو از لب تو حدیثی به گوش جان برسید

دلم ز دست برفت و حدیث بر جان است

ز شوق روی تو ذوقی است در حدیث کمال

چو عندلیب که از شوق گل خوش الحان است