دست ندارم از تو من گرچه ز پایم افکنی
تیزترم به دوستی گر همه تیغ میزنی
نیست ز هم مفارقت سایه و آفتاب را
هر طرفی که میروی من به تو و تو با منی
ای نفس صبا ز ما بر سر زلف او بگوی
چند به دلشکستگان عهد کنیّ و بشکنی
سرو بلندپایه را آن همه ناز کی رسد
پیش درخت قامتت گر نکند فروتنی
ای به امید وصل او بر زده دست و آستین
این نشود میسرت جز که به پاکدامنی
شکر که گر دمی زدم در همه عمر خویشتن
با تو به دوستی زدم با دگران به دشمنی
شوق لب تو میدهد ذوق سخن کمال را
مرغ سخنسرا نشد تا که نگشت گلشنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق عشق و دوستی میپردازد. شاعر با وجود تمام مشکلات و دشواریها، هنوز به ارتباط خود با معشوقش پایبند است و میگوید که حتی اگر معشوق او را رها کند، او همچنان به او فکر میکند. شاعر به زیباییهای عشق و دوستی اشاره میکند و تأکید میکند که عشق واقعی نیاز به پاکدامنی و وفاداری دارد. همچنین، شوق و عشق او به معشوقش، الهامبخش او برای خلق اشعار زیبا و پرشور است. در نهایت، شعر به اهمیت عشق و ارتباط در زندگی انسانی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: هرچند که از من سلاحی نیست و اگر مرا به زمین بیندازی، عشق و دوستیام نسبت به تو را تیزتر و قویتر میکند. حتی اگر با همه سلاحها به من حمله کنی، باز هم محبت من به تو کم نخواهد شد.
هوش مصنوعی: سایه و آفتاب هرگز از هم جدا نمیشوند؛ هر کجا که بروی، من همراه تو هستم و تو هم همیشه با منی.
هوش مصنوعی: ای نسیم صبحگاهی، از طرف ما به موهای او بگوی که دلهای شکسته درباره وفاداری و وفا به عهد سخن میگویند و هر بار این عهد را میشکنند.
هوش مصنوعی: سرو بلند و زیبا در برابر قامت تو چگونه میتواند ناز کند، اگر تو تواضع نداشته باشی؟
هوش مصنوعی: ای کسی که برای رسیدن به او دست و چادر را بالا زدهای، بدان که جز با پاکدامنی، رسیدن به این هدف برای تو ممکن نخواهد بود.
هوش مصنوعی: خوشحالم که در تمام عمرم یک لحظه هم که شده با تو دوستی کردم، در حالی که با دیگران در تنش و دشمنی بودم.
هوش مصنوعی: علاقه به لبهای تو باعث میشود که زیبایی کلمات به اوج خود برسد. شاعران تا زمانی که به زیبایی و دلچسبی تو دست نیابند، نمیتوانند آثار خود را به کمال برسانند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آنک بخورد دم به دم سنگ جفای صدمنی
غم نخورد از آنک تو روی بر او ترش کنی
می چو در او عمل کند رقص کند بغل زند
ز آنک نهاد در بغل خاص عقیق معدنی
مرد قمارخانهام عالم بیکرانهام
[...]
ای که به روی چون سمن رشک بهار و سوسنی
زان قد همچو نارون سرو روان گلشنی
بر سر ارغوان و گل حسن تو خاک تیره کرد
تا تو به خوبی و صفا همبر آب روشنی
بی رخ و نخل دلکشت در دل و دیده من است
[...]
کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی
یک نفس از درون من خیمه به در نمیزنی
مهرگیاهِ عهد من تازهتر است هر زمان
ور تو درخت دوستی از بن و بیخ برکنی
کس نستاندم به هیچ ار تو برانی از درم
[...]
ای ز غبار خنگ تو یافته دیده روشنی
چند به شوخی و خوشی گِرد هلاک من تنی
وه که ز شوق چون تویی دود بر آمد از دلم
خوب نهای تو آفتی، دوست نهای، تو دشمنی
بهر خدای دست را پیش از آستین مکش
[...]
چون تو به جعد عنبرین نافه چین پراکنی
دامن و جیب گیتی از مشک ختن برآکنی
مو چو پراکنی به رو، رو چو برآکنی به مو
سنبل تر به دسته ای، دسته گل به خرمنی
هندوی خال دلستان نزتو همین بدین زیان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.