خواهم بر تو بردن تن را که شد خیالی
باری برم خیالی چون نیستم وصالی
ای باد کی گذارت ز آن سو مجال باشد
بیماری و نباشد دانم تو را مجالی
امروز نیست زاهد غافل ز حال رندان
کو را به هیچ وقتی وقتی نبود و حالی
چون زلف و رخ نمودی کردم سؤال بوسه
دیدم تسلل دور آمد مرا سؤالی
از زلف خویش دل را زنجیر کن مهیا
گر ابرویت نماید دیوانه را ملالی
میخواست گل که خود را مالد بر آن بناگوش
آن شوخ بیادب را بایست گوشمالی
همکاسه سگانت سازی من گدا را
گر کوزهگر بسازد از خاک من سفالی
روی نو بر نتابد از زلف سایه ای هم
داری ز سایه خود از ناز کی ملالی
دارد کمال با خود زلفش نرا مقید
دارند ماهرویان در دلبری کمالی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به موضوع عشق و زیبایی میپردازد و به پرسشها و احساسات درونی خود اشاره میکند. او از دلتنگی و آرزوی وصال سخن میگوید و در عین حال به دشواریهای موجود در این مسیر آگاه است. شاعر به زاهدان و حال رندان اشاره میکند و نشان میدهد که عشق و زیبایی تنها در لحظهای خاص قابل درک است. از یک طرف، او از زیبایی معشوق و زلفهایش سخن میگوید و از طرف دیگر، در تلاش است تا به عواطف و احساسات عمیق خود پی ببرد. به طور کلی، شعر حسرت و آرزو برای رسیدن به عشق و زیبایی را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: میخواهم وجودم را به تو منتقل کنم، اما همچنان که این فکر را میکنم، میفهمم که به وصالی نخواهم رسید.
هوش مصنوعی: ای باد! آیا میتوانی از آن طرف بگذرانی؟ من میدانم که بیماری وجود ندارد و تو فرصت و فرصتی نداری.
هوش مصنوعی: امروز زاهد بیخبر از حال رندانی است که هیچگاه وقت و حالی برای خود ندارند.
هوش مصنوعی: وقتی که با زلف و چهرهات خود را به من نشان دادی، از تو خواستم که بوسهای به من بدهی. در پاسخ، احساس کردم که چیزی از دور به من نزدیک میشود و سوال دیگری در ذهنم شکل گرفت.
هوش مصنوعی: با زلف خود دل را به خود وابسته کن، چون اگر ابروهایت به یاد دوانه بیفتد، او را دچار رنج و ناراحتی خواهی کرد.
هوش مصنوعی: گل میخواست خود را بر گوش آن دختر بازیگوش و بیادب بمالد و او را تنبیه کند.
هوش مصنوعی: اگر گدا را همپایه با سگان خود قرار دهی، میتوانی بگویی که اگر کسی از خاک من سفالی بسازد، چقدر به من اهمیت خواهد داد.
هوش مصنوعی: به روشنی میگوید که هیچ کس نمیتواند زیبایی تو را تحتالشعاع قرار دهد، زیرا سایهای که از خودت ناشی میشود، با ناز و لطافت تو هیچ گاه ناراحتی یا کسالت به همراه نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: زلف معشوق به حد کمال است و زیبایی او به قدری زیاد است که دیگران در دلبری از او نیز به خوبی او نمیرسند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شوریده کرد ما را عشق پری جمالی
هر چشم زد ز دستش داریم گوشمالی
زنجیر صبر ما را بگسست بند زلفی
بازار زهد ما را بشکست عشق خالی
با سرکشی که دارد خوئی چه تندخوئی
[...]
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر آن که دارد با دلبری وصالی
دانی کدام دولت در وصف مینیاید
چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی
خرم تنی که محبوب از در فرازش آید
[...]
اکنون که نیست ما را با دوستان وصالی
پیوند تن نخواهد جانم به هیچ حالی
از بهر دوست خواهم هم جان و هم جهان را
چون دیگران نباشم در بند جاه و مالی
ای اشتیاق جانم بگذار تا بخسبم
[...]
ای بر شفق نهاده از شام زلف خالی
بر گرد ماه بسته از رنگ شب هلالی
چون ماه عید جویم هر شب تو را، ولیکن
ماهی چنان نبیند جوینده، جز به سالی
ما کمتریم از آن سگ کو بر در تو باشد
[...]
با آنکه بی نصیبم از مال و جاه دنیا
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
بر هیچکس دلم را حسرت نبود هرگز
الا بر آنکه دارد با دلبری وصالی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.