گنجور

 
کمال خجندی

چرا به تحفه دردم همیشه ننوازی

به ناز و شیوه نسوزی مرا و نگدازی

خس توایم همه کار خس چه باشد سوز

تو آتشی و توانی که کار ما سازی

به دست نیغ تو کار جراحت دل ریش

مام نا شده خواهم که از سر آغازی

به زیر پا شکند هرچه افتد این عجیبست

که بشکند دلم از زیر پا نیندازی

نبرد دست به زلفت صبا به بازی نیز

حریف زیر برست و نمی‌خورد بازی

اگر چه سرور بستان صنوبر آمد و سرو

ترا رسد بسر سروران سرافرازی

کمال باز گزیدی هوای قامت بار

بدت میاد که مرغ بلند پروازی

 
 
 
وطواط

زهی ! جمال تو بر ماه کرده طنازی

سزاست بر سر خوبان تو را سرافرازی

به چشم طنز کنی گر کنی به ماه نظر

بدان جمال تو را هست جای طنازی

به دست قهر ز لشکر گه جمال همی

[...]

سوزنی سمرقندی

چو تیر غمزه بناز و کرشمه اندازی

نشانه از دل مسکین من کن ای غازی

نخست با تو بالبازی اندر آمده ام

چو دل نماند تن در دهم بجانبازی

مرا چو جان بباری شد است قربانت

[...]

ظهیر فاریابی

سریر سلطنت اکنون کند سرافرازی

که سایه بر سرش افکند خسرو غازی

فلک کلاه غرور این زمان ز سر بنهد

که هست افسر شه بر سر سرافرازی

خطاب خسرو انجم کنون بگردانند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از ظهیر فاریابی
عراقی

چو برقع از رخ زیبای خود براندازی

بگو نظارگیان را صلای جانبازی

ز روی خوب نقاب آنگهی براندازی

که جان جمله جهان ز انتظار بگدازی

نقاب روی تو، جانا، منم که چون گویم:

[...]

سعدی

خبیث را چو تعهد کنی و بنوازی

به دولت تو گنه می‌کند به انبازی

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه