مرا در بزم رندان جرعه نوشی
به از سودای زهد و خود فروشی
تو در پرده از آن همرازی ای عود
که چون نی راز می گوید تو گوشی
طریق مردمی ای زاهد این است
که چون عیبی ببینی چشم پوشی
تو زآن آزاده ای ای سوسن از غم
که داری ده زبان امّا خموشی
خیالی هست امّیدی کز این راه
رسی روزی به جاهی گر بکوشی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به خواب اندر فراز آمد سروشی
جوانی خوبرویی سبزپوشی
فلک را داده سَروَش سبز پوشی
عمامش باد را عنبر فروشی
دران جمع اوفتاد از شوق جوشی
برآمد از میان بانگ و خروشی
ایا صدری که در بازار دانش
کند کلک تو دایم در فروشی
مکن سستی چنین در کار داعی
چه خواهد کرد با این سخت کوشی
جوابش باز ده تا من نگویم
[...]
بسی کوشیدم اندر پرده پوشی
که پوشم نالهها را در خموشی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.