گنجور

 
خیالی بخارایی

مرا ای مه اگر دیوانه گفتی

نمی‌رنجم ز تو یارانه گفتی

به زلف و عارضش گفتی غم خویش

شبی بود و چراغ افسانه گفتی

غمش گفتی درون سینهٔ ماست

نشان گنج در ویرانه گفتی

ز ریش دل حکایت کردی ای اشک

خبرها از میان خانه گفتی

گدایِ کوی ما گفتی خیالی ست

تعالی الله که درویشانه گفتی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode