خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۲

مرا در بزم رندان جرعه نوشی

به از سودای زهد و خود فروشی

تو در پرده از آن همرازی ای عود

که چون نی راز می گوید تو گوشی

طریق مردمی ای زاهد این است

که چون عیبی ببینی چشم پوشی

تو زآن آزاده ای ای سوسن از غم

که داری ده زبان امّا خموشی

خیالی هست امّیدی کز این راه

رسی روزی به جاهی گر بکوشی