گنجور

 
خیالی بخارایی

ما نداریم به غیر از جگرِ افگاری

کو طبیبی که شود چاره گرِ بیماری

بار هجر تو گران است مرا بر دل ریش

که بیابیم شبی بر در خدمت باری

دل به سودای تو در باخته ام لیک چه سود

که نکردی درم قلب مرا بازاری

تا قدم در حرم کعبهٔ تجرید زدیم

سخن دوست شنیدیم ز هر دیواری

در چنین حال که افتاد خیالی از پای

مگر از دست قبول تو برآید کاری