گنجور

 
خیالی بخارایی

شد باز به دیدار سحر چشم جهانی

بیدار نشد بخت عجب خواب گرانی

ما را خبر از محنت و اندوه زمانه

وقت است که بی یاد تو باشیم زمانی

شک نیست که طفل ره ارباب طریق است

پیری که نگفته است ارادت به جوانی

تا دیده چه نامحرمیی دید ز اشکم

کز خانهٔ مردم به درش کرد روانی

کس را نبود مایهٔ قدر تو خیالی

گر یار بگوید که سگ ماست فلانی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode