شد باز به دیدار سحر چشم جهانی
بیدار نشد بخت عجب خواب گرانی
ما را خبر از محنت و اندوه زمانه
وقت است که بی یاد تو باشیم زمانی
شک نیست که طفل ره ارباب طریق است
پیری که نگفته است ارادت به جوانی
تا دیده چه نامحرمیی دید ز اشکم
کز خانهٔ مردم به درش کرد روانی
کس را نبود مایهٔ قدر تو خیالی
گر یار بگوید که سگ ماست فلانی