گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خیالی بخارایی

ای اشک چو در راه طلب گرم دویدی

از خاک درِ دوست به مقصود رسیدی

دل جان نتوانست ز دستِ غم او برد

خوش وقت تو ای اشک که بر آب چکیدی

گفتم که ندیدم دهن تنگ تو را هیچ

خندان شد و گفتا که تو خود هیچ ندیدی

ناچار ملامت کش و خواری شنو ای دل

در عشق چو گفتار عزیزان نشنیدی

گفتم که بلا می کشی ار می کشی آن زلف

دیدی که نصیحت نشنیدی و کشیدی

گشتم چو خیالی به تمامی گرو عشق

تا خلق نگویند به غیری گرویدی