گنجور

 
خیالی بخارایی

افسوس که صورت تُتق چهرهٔ معنی ست

ورنه همه آفاق پر از نور تجلّی ست

هر لحظه در این کوی به دیگر صفتی یار

در جلوهٔ حسن است ولی چشم تو اعمی ست

گر نیست به هر مو کششی از طرف دوست

مجنون ز چه رو شیفتهٔ طرّهٔ لیلی ست

از عشق به هرجا که حدیثی ست دلیلی ست

بر حاصل یک معنی و باقی همه دعوی ست

القصّه تویی زین همه مقصود دل من

ورنه به جمال تو که کونین طفیلی ست

برگی ز گلستانِ جمال تو بهشت است

شاخی ز نهالِ چمن لطفِ تو طوبی ست

گر بی خبر از عالم معنی ست خیالی

در صورت زیبای تو حیران به چه معنی ست