اگر در بند سودا نیست با من زلف مشکینش
شکست نقد قلب من چرا شد رسم و آیینش
منش دیگر نمیگویم مکن چندین جفا آخر
چو بهبودی نمیبینم ز دل کاو گفت چندینش
منجّم تا رخ یار و سرشکم دید، در خاطر
به وجه نیک روشن شد حدیث ماه و پروینش
دلا فرهاد را زیبد ره و رسم وفاداری
که سر رفت و نرفت از سر خیال شور شیرینش
خیالی طوطی طبعت همان رنگ سخن دارد
که در آیینهٔ اول همیکردند تلقینش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به موضوع عشق و دلتنگی اشاره میکند. او از درد و رنجی که به واسطه جدایی از معشوقش متحمل میشود، صحبت کرده و احساساتش را در مورد وفاداری و آرزوی وصال بیان میکند. شاعر با استفاده از تصاویری زیبا از ماه و پروین، به یاد یار و جمال او میافتد و بر این نکته تأکید میکند که عشق واقعی باید با وفاداری همراه باشد. در نهایت، شاعر به این نکته اشاره میکند که خاطرههای دلنشین و رنگین عشقش در ذهنش همچنان زنده است.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال عشق نیستی، چرا دل من به خاطر زلفهای سیاهش شکسته شده است؟ این رفتار و رسمش چرا بر من تاثیر گذاشته است؟
هوش مصنوعی: دیگر نمیگویم که به تو بدی نکن، چون از دل خود نمیتوانم بهبودی ببینم؛ او گفت که چرا این همه جفا میکنی.
هوش مصنوعی: نجومی که به ستارهها نگاه میکند، وقتی چهرهی محبوبش را و اشکهایش را میبیند، در ذهنش داستان زیبایی از ماه و ستارهی پروین روشن میشود.
هوش مصنوعی: ای دل، فرهاد سزاوار راه و روش وفاداری است، چرا که عشق شیرینش هرگز از یادش نمیرود و همچنان در دل او باقی مانده است.
هوش مصنوعی: ذهن تو مانند طوطی است که رنگ و صدای کلامش به چیزی که در آیینه اول به او آموختهاند، شباهت دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیار ای بادِ جان پرور نسیمی از عرقچینش
خجل کن نافۀ چین را ز بویِ زلفِ پر چینش
شبی در شو به خرگاهش برافکن برقع از ماهش
تفرّج کن گلِ ستانی ز سنبل گِردِ هر چینش
ببین پیراهنِ نسرین تَرازِ طرّۀ مشکین
[...]
گلی زین باغ گر چینی بیاور دستی از بینش
که نقش لوح محفوظ است بر اوراق اغصانش
اگر چه بی نیاز ست از دو عالم ناز تمکینش
چه بیتابانه می چسبد به دل لبهای شیرینش
ازان در چشم او عاشق بود از خاک ره کمتر
که قمری می کند نقش قدم را سرو سیمینش
مرا چون مهرتابان داغ دارد آسمان چشمی
[...]
به این شوخی که دارد پی بهار جلوه رنگینش
متانت کو که بیتابانه گردد گرد تمکینش
به داغ بیکسی هرگز نمیسوزد کسی را دل
به بیماری که یاد دوست باشد شمع بالینش
به جرم لاغری فتراکش از من سر نمیپیچد
[...]
نشست و کان کیفیت ازو شد بزم رنگینش
بدخشان می لعلی بود کهسار تمکینش
دل بیمار عشقت را مپرس از صبر و تسکینش
که شد از بیکسی های گرمی تب شمع بالینش
رخش شد محفل آرا شمع را بردار از این مجلس
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.