گنجور

 
خیالی بخارایی

سرکشید از کبر ابلیس و چنین مهجور شد

دعوی حلاج بر حق بود از آن منصور شد

شد شمع از سوختن این فنر بس پروانه را

کاو به هر جمعیّتی در عاشقی مشهور شد

شام رمزی گفت از مویش چنین تاریک شد

صبح چون دم زد ز رویش عالمی پرنور شد

خواست موسی کز تجلاّی رخش از خود رود

طور قسمت بین که این دولت نصیب طور شد

تا قضا از محنت شام فراقش یاد داد

عاشقان را روزگار ماتم خود سور شد

در میان ما و جانان جز خیالی پرده نیست

عاقبت آن نیز هم از پیش خواهد دور شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode