گنجور

 
بیدل دهلوی

شب که از شور شکست دل اثر پرزور شد

همچو چینی تار مویی ‌کاسهٔ طنبور شد

برق آفت‌گر چنین دارد کمین اعتبار

خرمن ما عاقبت خواهد نگاه مور شد

عیش صد دانا ز یک نادان منغص می‌شود

ربط مصرع بر هم است آنجا که حرفی کور شد

نفس را ترک هوا روح مقدس می‌کند

شعله‌ای‌ کز دود فارغ ‌گشت عین نور شد

گر نمکدانت چنین در دیده‌ها دارد اثر

آب در آیینه همچون اشک خواهد شور شد

دل شکست اماکسی بر نالهٔ ما پی نبرد

موی چینی جوهر آیینهٔ فغفور شد

کاش چون نقش قدم با عاجزی می‌ساختم

بسکه سعی ما رسایی‌کرد منزل دورشد

ساغر عشق مجازم نشئهٔ تحقیق داد

مشت خونم جون مجنون می‌زد ومنصورشد

چون سحر کم نیست‌ گر عرض غباری داده‌ایم

بیش ازین نتوان به سامان نفس مغرور شد

عمرها شد بیدل احرام خموشی بسته‌ام

آخراین ضبط نفس خواهد خروش صور شد

 
 
 
خیالی بخارایی

سرکشید از کبر ابلیس و چنین مهجور شد

دعوی حلاج بر حق بود از آن منصور شد

شد شمع از سوختن این فنر بس پروانه را

کاو به هر جمعیّتی در عاشقی مشهور شد

شام رمزی گفت از مویش چنین تاریک شد

[...]

جامی

آن که از معماری عدلش جهان معمور شد

زین خراب آباد آیین خرابی دور شد

صائب تبریزی

بی تو بر من شش جهت چون خانه زنبور شد

چار دیوار عناصر تنگنای گور شد

از سر مشق جنون افتاده بودم سالها

نوخطی دیدم که داغ کهنه ام ناسور شد

بیدل دهلوی

هرکجا عشاق را درد طلب منظور شد

رفتن رنگ دو عالم خون یک ناسور شد

رنگ منت برنمی‌دارد دل اهل صفا

صبح‌ ، زخم خویش را خود مرهم‌کافور شد

بسکه دیدم الفت آفاق لبریز گزند

[...]

بلند اقبال

چشم امید از مشیر الملک یارب کور شد

آرزوها ازجفای او زدلها دور شد

آفتاب مکرمت در آسمان عهد او

زیر ابر کینه و بغض وحسد مستور شد

هر کجا صاحبدلی ز اعمال او مغموم گشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه