این شعر درباره ریشه غم و اندوه است که شاعر آنرا در طمع و حرص و نیز قضاوت درباره خوب و بد روزگار دانسته است و در ادامه میگوید بهتر است زندگی خود را با زیبارویی سپری کنی و آنرا به شادی بگذرانی که این تنها چیزی است که آدمی دارد و آنهم گذراست و باید قدر آنرا بداند.
مجید در ۱۴ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۸۹، ساعت ۱۵:۱۷ نوشته:
می خوردن و مست شدن در نظر عرفا به همواره به معنی مستی و بیخبری از دنیا تلقی شده است و دلبر و جانان عارف نیز همیشه حضرت حق بوده و نهایت آرزوی عارف وصال دائم به اوست , اگر از جهان طمع بریدیم و در بند چون و چرایی زمانه گرفتار نشدیم و اگر بیخبر از دنیا به وصال دوست رسیدیم قطعا" به لطف خدا هم و غم روزگارمان نیز سپری خواهد شد , انشاءالله .
مهران در ۱۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۸ مهر ۱۳۸۹، ساعت ۰۸:۴۰ نوشته:
اما حکیم عمر خیام عارف نبوده بلکه دانشمند بوده است. در زمانی هم که زندگی میکرده کسی از شعرهایش خبر نداشته است. منظور وی نه می عرفا و عشق وی هم به خدای موهومی نبوده است. منظور وی دقیقا همان چیزی است که شعرهایش میگوید. از خود چیزی بی منطق نسازید. خیام اعتقادی به حیاتی دیگر نداشته و تنها بما میگوید که فرصت را غنیمت شمرده از دو روز زندگی استفاده کنید.
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۵ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۱۷ پاسخ داده:
به نظر من اما او میگوید که از حال بهترین لذت را ببر ...
گذشته را فراموش کن ...چون گذشته از خاطرات پر است و خاطرات خوب و بد باز غم میآورد چون گذشته است ...گذشته پر ازدرد است چون گذشته است ...
و به آینده نیاندیش و فکر نکن ...چون آینده از اتفاقات گمنام پر است و این ترس میآورد ...و ترس غم ... و غم با ترس آمیخته میشود و اضطراب میآورد...
پس حال، بهتر است
زمان حال بهتر است اگر به این دو فکر نکنی ...
اما مگر میشود که فکر نکرد !
نمیشود !
هرچه هم بخود کار کنی تا این کنی نمیشود ...این جزئی از وجود آدمی ست و رهایی از وجود نمیشود !
غافل شدن از این دو عواقب بدی دارد ...ولی فکر کردن هم عواقب بد ...
منظور خیام این نیست که فقط در حال باشم و آن دو را غافل ...او توصیه کرده که انصارا رعایت کنیم ...یعنی حد وسط باشیم ... .
او به حیات دیگر اعتقاد داشته ...همین فرصت شمردن که در اشعارش هست نشان میدهد که به حیات دیگر هم اعتقاد داشته ؛حتی اگر هم نداشته باشد به این فکر میکرده که بهشت و جهنم هست ولی شاید در مکانی در آن دنیا و طبق حرفهایی که برخی میزنند نه ...
محمود در ۱۴ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۰، ساعت ۰۸:۴۹ نوشته:
منظور شعر کاملا واضح و بدون پرده است و شخصیت خیام هم در تمامی سروده هایش کاملا شفاف است.خیام شخصیت کاملا عقلانی و غیر مذهبی و غیر عرفانی دارد و تقریبا در تمام اشعارش به پایان زندگی همراه با مرگ اشاره میکند. لطفا مصادره به مطلوب نفرمایید.
امین کیخا در ۱۲ سال قبل، جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۲، ساعت ۱۱:۲۶ نوشته:
داستان یزدانشناخت (عرفان) و فقه در همه جا همانند نیست مثل نگارش و واژه شناسی که هر کلمه ریشه وستاک خود را دارد ولی ان کلمه ممکنست نگارش خطی خوبی نداشته باشد و توجه کمی به ان شود در خوشنویشی حالا موضوع یزدانشناخت ذات باری تعالی است خداوند گروگر و کندا و فقه تکالیف مومنان را برمی خواند البته کم نیستند کسانی که فقیه هستند و یزدانشناس اما این پیوند دروا و ضروری نیست و هر عارفی فقیه نیست و داستان فلسفه هم خود جداست حکیمان متالهه و عارف و فقیه و فیلسوف کم هستند و بارها نالیدهاند از هم ، گر نه که حلاج بر دار نمی رفت و قاضی حمادی حکم اعدام و مرگ ارزانی به او نمی داد و نیز خواجه ابو القاسم القشیری که خود مومن وعارف بوده بدحلاج نمیگفت و رابعه را گمراه نمی شمرد
تمیم در ۱۰ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۳، ساعت ۰۰:۰۰ نوشته:
مجید جان دوست گرامی ، شاید گمان شما این باشد که در دید عرفا مستی و نوشیدن می بیخبری از دنیا است و دلبر و معشوقه هم معنای حضرت حق را میدهد اما باید یادمان باشد که شاعر هم انسان بوده و سرشار از احساسات و شهوات ، من فکر میکنم منظور شاعر مستقیماً " می " و "معشوقه " به معنی واقعی آن بوده است .
هیچ در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۴۹ نوشته:
زیبایی شعر در آن است که هر کس بقدر شعورش از آن برداشتی می کند . دانشمند فرزانه ای چون عمر خیام که عُمر خود را به خدمت همنوعش گذرانده هرگز نمی توانسته که یک مست لاابالی بوده باشد او مست می نابی بوده که با چشم سر نمی توان به آن نگریست از جانب حضرت دوست است و بس . می نوش که عمر جاودانی اینست /خود حاصلت از دور جوانی اینست هنگام گل و باده و یاران سرمست / خوش باش دمی که زندگانی اینست . اون خیامی که بعضی از عزیزان میگن که اصلا نباید به عمر جاودان اعتقادی داشته باشه! پس می حقیقی در عالم است که بقول اوستاد آدمی میبنده به کمرش و با اون به گور میره … درضمن چطور در شعر نمک ، ماه ، دریا ، رود ، دوست ، رخ و… معانی مختلف و تفاسیری دارند ، بعد ما بگیم نه می همون می ایست که ما می گوییم ! چون ما فقط یک می رو میشناسیم. نه عزیزان ماده پرست من کمی تامل لازمه نظرتون بسیار قابل احترامه ولی اصلا مهم نیست.
بابک در ۹ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۴:۵۲ نوشته:
پرده نشین عزیز، پرسشی بی غرض از شما: آیا این مستی را که نوشته ای تجربهء دست اول و شخصی از آن داری؟ وگر آری چه گونه آن، انگوری، کشمشی، جو، گندم، کاکتوس...؟
ناباور در ۹ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۵۳ نوشته:
همین شراب انگوری یا ......ویا برنجی را اگر دانایی بنوشد چون اندازه نگه میدارد ، مستی شراب او را از مسائل دنیا می رهاند و شکوفه ی عقل می شکفد که با مست لایعقل تفاوت بسیار دارد از ابن سیناست غذای روح بود باده رحیق الحق که رنگ و بوش کند رنگ و بوی گل را دق به رنگ زنگ زداید ز جان اندوهگین همای گردد اگر جرعهای بنوشد بق به طعم، تلخ چوپند پدر و لیک مفید به پیش مبطل، باطل به نزد دانا، حق میاز جهالت جهال شد به شرع حرام چو مه که از سبب منکران دین شد شق حلال گشته به فتوای عقل بر دانا حرام گشته به احکام شرع بر احمق شراب را چه گنه زان که ابلهی نوشد زبان به هرزه گشاید، دهد ز دست ورق حلال بر عقلا و حرام بر جهال که میمحک بود وخیرو شر از او مشتق غلام آن میصافم کزو رخ خوبان به یک دو جرعه برآرد هزار گونه عرق چو بوعلی میناب ار خوری حکیمان به حق حق که وجودت شود به حق ملحق
رضا رستمی در ۳ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۶ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۱۰ نوشته:
سلام دوستان
برای من جای سوال دوستانی که مداوم در حال اثبات این موضوع هستند که خیام منظورش از می همان اصطلاح عامیانه ی مشروبات الکلی بوده به این موضع پی نمیبرند که کدامیک از دانشمندان بزرگ با مستی و یا خوردن بیش از حد مشروبات الکلی دانشمند شده است؟!آیا خوده شما اگر مداوم در حال نوشیدنِ می باشید میتوانید یک مسئله ی ساده ریاضی یا یک معادله ساده را حل کنید؟!پس قطعاً نمیتوان به یقین گفت که منظور حکیم از می ، مشروبات الکلی بوده است...
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
این شعر درباره ریشه غم و اندوه است که شاعر آنرا در طمع و حرص و نیز قضاوت درباره خوب و بد روزگار دانسته است و در ادامه میگوید بهتر است زندگی خود را با زیبارویی سپری کنی و آنرا به شادی بگذرانی که این تنها چیزی است که آدمی دارد و آنهم گذراست و باید قدر آنرا بداند.
طمع از دنیا نداشتهباش و (بهجای طمعورزی) شاد باش و در فکر خوب و بد روزگار هم نباش
می در کف بنه و با دلبری عشقبازی کن، که این عمر کوتاه سریع میگذرد و این هم نمیماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
زلف تو کمندیست همه حلقه و بند
خالی نبود ز حلقه و بند کمند
آن چاه بر آن سیم زنخدانت که کند؟
ور خود کندی مرا بدو در که فکند
صد ره گفتم که با من از عهد مخند
تا من به تو باشم از جهانی خرسند
این پند ترا نیامد آن روز پسند
هین خیز و دهل در چو بنپذیری پند
یک قوم در اختیار خود بی خبراند
یک قوم در اختیار حق در خطراند
بگذشته ز راه هر دو قومی دگراند
کز خود نه بخویشتن همی درگذرند
بیهوده بر آزار من ، ای سرو بلند
تیغت شستی بخون و خوردی سوگند
گر من بهلاک خویش گشتم خرسند
باری تو ز خویشتن چنین بد مپسند
در بندم از آن دو زلف بند اندر بند
نالانم از آن عقیق قند اندر قند
ای وعدهٔ فردای تو پیچ اندر پیچ
آخر غم هجران تو چند اندر چند
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۶ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.