گنجور

 
خالد نقشبندی

داد از این گردون دون، فریاد ازین

نیست جز مردان حق را در کمین

بحر احسان، کوه عرفان، کان جود

فخر دوران، ناصب اعلام دین

میرعثمان آنکه رای روشنش

بود نظم ملک را حیل المتین

گشت جانش تیر قدرت را هدف

باد بر وی رحمت از جان آفرین

ماه ذی الحجه بد بیست و یکم

رخش همت کرد در یکشنبه زین

رخت بیرون برد از این دنیای دون

خیمه برافراشت در خلد برین

شد ز صهبای شهادت جرعه نوش

گشت با همنام پیشینش قرین

خاک بر فرق فقیران کرد و رفت

خاطر خوشنود عالم شد حزین

بسکه گرد غم بجنبید از جهان

کس نداند آسمان را از زمین

زاریش را شب همه شب تا سحر

دیده ها بگشاده چرخ هشتمین

از پی تاریخ سالش گفت دل

باد صد باره به مرگش آفرین

 
 
 
ناصرخسرو

حکمتی بشنو به فضل ای مستعین

پاک چون ماء معین از بومعین

چون بهشتت کی شود پر نور دل

تا درو ناید ز حکمت حور عین؟

دل به حورالعین حکمت کی رسد

[...]

مسعود سعد سلمان

دین روز ای روی تو آگفت دین

می خور و شادی کن و خرم نشین

با می و می خوردن دین را چه کار

می خور و می نوش و قوی دار دین

هر گنهی کز می حاصل شود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه