گنجور

 
خواجوی کرمانی

مهست یا رخ آن آفتاب مهرافزای

شبست یا خم آن طرّه قمر فرسای

مرا مگوی که دل در کمند او مفکن

بدان نگار پریچهر گو که دل مربای

چه سود کان مه محمل نشین نمی گوید

که بیش ازین مخروش ای درای هرزه درای

مرا بزلف تورایست از انک طوطی را

گمان مبر که بهندوستان نباشد رای

نوای نغمه ی چنگم چه سود چون همه شب

خیال زلف توام چنگ می زند در نای

ببوی زلف سیاهت بباد دادم عمر

مرا که گفت که بنشین و باد می پیمای

اگرچه عمر منی ای شب سیه بگذر

و گرچه جان منی ای مه دو هفته برای

چو روشنست که عمر این همه نمی پاید

مرا چو عمر عزیزی تو نیز بیش مپای

خوشا بفصل بهاران فتاده وقت صبوح

نوای پرده سرا در هوای پرده سرای

اگر خروش برآرد چو بلبلان خواجو

چه غم خورد گل سوری ز مرغ نغمه سرای

ز شور شکّر شعرم نوای عشق زنند

ببوستان سخن طوطیان شکّر خای

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode