گنجور

 
خواجوی کرمانی

از گنج دهر بهره بجز زخم مار نیست

وز گلبن زمانه بجز نوک خار نیست

بگذر ز می که مجلسیان وجود او

حاصل ز جام دهر برون از خمار نیست

کو در میان باغ کسی یا کنار گل

کورا چو لاله خون جگر در کنار نیست

بر این قرار گرچه زنی سایبان انس

زیرا که همچو سایه دمی بر قرار نیست

تا چند سرکشی سر گردنکشان دهر

بر پای دار بین که جهان پایدار نیست

در این رباط کهنه مزن خیمه وقوف

چون واقفی که موقف او استوار نیست

هرگز نبوده است کس از روزگار شاد

ور زانک بوده است در این روزگار نیست