گنجور

 
خواجوی کرمانی

ز دست این فلک گوژ پشت سفله پرست

کدام سر که نرفتست عاقبت از دست

اگر نهی ز شرف بر سر کواکب پای

بزیر پای حوادث کند سپهرت پست

سکندر ار چه بمردانگی جهان بگشود

بوقت کوچ بنا کام بار رحلت بست

تهمتن ار غم این هفتخوان خلاص نیافت

سیامک از کف این دیو کینه جوی نجست

غبار دل چه نشیند چو گرد محنت خاست

ز ملک و مال چه خیزد چو شمع عمر نشست

چو ساقی فلکت می ز هفت جام دهد

چو جم کشند بیکدم بخوابگاهت مست

ز سرد مهری گیتی نگر که در هیجا

به تیر چرخ روان امیرزاده بخست