دی سیر برآمد دلم از روز جوانی
جانم به لب آمد ز غم و درد نهانی
کردم گله زین چرخ سیه روی بداختر
کز بهر دو قرصم به جهان چند دوانی
جان من دلسوخته را هیچ مرادی
حاصل نشود تا تو به کامش نرسانی
فریاد ز دست تو که از قید حوادث
یک لحظه امانم ندهی خاصه امانی
هر کاو چو قلم گاه سخن دُر بچکاند
خون سیه از تیغ زبانش بچکانی
کی شاد شود خسروی از دور تو کز تو
بی دار به دارا نرسد تخت کیانی
سلطان فلک گرم شد و گفت که خواجو
بر ملک بقا زن علم از عالم فانی
زین پیر جهاندیده ی بد روز چه خواهی
بر وی ز چه شنعت کنی و دست فشانی
هر چند جهانی ز سلاطین زمانه
آخر نه گدای در سلطان جهانی
در مصر معانی ید بیضا بنمائی
وقتی که چو موسی نکشی سر ز شبانی
گر نایب خاقانی و خاقانی وقتی
ور ثانی سحبانی و حسّان زمانی
چون شمع مکش سرکه به یکدم بکشندت
با این همه گردنکشی و چرب زبانی
خاموش که تا در دهن خلق نیفتی
در ملک فصاحت چو زبان کام نرانی
زین طایفه شعرت بشعیری نخرد کس
گر آب حیاتست به پاکی و روانی
با این همه یک نکته بگویم ز سر مهر
هر چند که دانم که تو این شیوه ندانی
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از دردها و غمهای زندگی خود سخن میگوید و از چرخ گردون که او را به زحمت میاندازد، گلهمند است. او به یأس و ناامیدی اشاره میکند و بیان میکند که به دلسوزی و حمایت دیگری نیاز دارد. شاعر همچنین نسبت به حوادث و نامرادیها ابراز نارضایتی میکند و میگوید که حتی افراد با سخن شیرین نیز ممکن است از زبان خود جراحت بزنند. در نهایت، او به این نکته اشاره میکند که برای بهبود اوضاع و فرار از مشکلات، بهتر است دست از خودپرستی بردارد و به راههایی چون مسخرگی و مطربی برای برقراری روابط بهتر با دیگران روی آورد.
هوش مصنوعی: دیگر دلم از روزهای جوانی سیر شده و از غم و دردهای پنهان، جانم به لب رسیده است.
هوش مصنوعی: من از این روزگار تیره و بدخلق شکایت کردم، که برای گرفتن دو قرص نان در دنیا، چقدر باید بدوم و تلاش کنم.
هوش مصنوعی: جان من که با عشق سوزانده شده، هیچ خواستهای برآورده نخواهد شد تا زمانی که تو او را به آرامش نرسانی.
هوش مصنوعی: فریاد میزنم از دست تو، چون تو هیچ وقت به من اجازه نمیدهی که از دردها و مشکلات چند لحظهای آرامش پیدا کنم.
هوش مصنوعی: هر کسی که به مانند یک قلم، کلمات زیبا و ارزشمندی را بر زبان بیاورد، باید مراقب باشد که زبانش به جای کلمات خوب، کلمات تلخ و تند را نچکاند.
هوش مصنوعی: کیست که خوشحال شود بر اثر دوری تو، در حالی که از تو بیمعنا به قدرت و عظمت نمیرسد؟
هوش مصنوعی: سلطان آسمان به تکاپو افتاد و گفت که خواجو باید پرچم را بر زمین جاودان برافرازد و از دنیای زودگذر فاصله بگیرد.
هوش مصنوعی: از این پیر که تجربههای تلخی از روزگار دارد، چه توقعی داری؟ چه حرفی میخواهی به او بزنی یا دستش را بفشاری؟
هوش مصنوعی: هر چند که در حکومتها و دربارهای مختلف افرادی با قدرت و ثروت زیادی وجود دارند، ولی در نهایت همه ما در برابر خداوند مثل یک گدا هستیم و هیچکس نمیتواند خود را از سلطنت و قدرت او جدا کند.
هوش مصنوعی: وقتی که میخواهی مانند موسی معجزههایی مانند ید بیضا را در سرزمین مصر نشان دهی، باید از شغل شبانی دست برداری و به دنبال کارهای بزرگتر بروی.
هوش مصنوعی: اگر من جانشین خاقانی باشم و در زمان خاقانی حضور داشته باشم، مانند حسان که در زمان سحبانی بوده، خواهم بود.
هوش مصنوعی: اگر مانند شمع نباشی و باعث سوزش دیگران نشوی، ممکن است به راحتی و به یکباره از بین بروی. با این حال، با همهی ناز و خودپسندیات، مراقب عواقب رفتارت باش.
هوش مصنوعی: سکوت کن تا دیگران دربارهات صحبت نکنند. وقتی زبانت را کنترل کنی، در دنیا به عنوان یک سخنور شناخته خواهی شد.
هوش مصنوعی: هیچکس از این گروه شعر تو بهره نمیبرد، هرچند اگر شعرت آب حیات باشد و پاک و روان باشد.
هوش مصنوعی: با وجود همه اینها، میخواهم نکتهای را از سر محبت برایت بگویم، هرچند میدانم که تو این روش را نمیدانی.
هوش مصنوعی: به جوکگویی و شوخی کردن مشغول شو و هنر موسیقی را یاد بگیر تا بتوانی حق خود را از دیگران، چه کوچکتر و چه بزرگتر، بگیری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گویم ز دل خویش دهانت کنم ای دوست
گوید نتوان کرد ز یک نقطه دهانی
گویم ز تن خویش میانت کنم ای ماه
گوید نتوان ساخت ز یک موی میانی
ای دوست به صدگونه بگردی به زمانی
گه خوش سخنی گیری و گه تلخ زبانی
چون ناز کنی ناز ترا نیست قیاسی
چون خشم کنی خشم ترا نیست کرانی
مانند میان تو و همچون دهن تو
[...]
روزی که تو آن زلف پر از مشک فشانی
ما را ندهد هیچ کس از مشگ نشانی
زلف تو شکنج است و تو بازش چه شکنجی
جعد تو فشانده است تو بازش چه فشانی
گاه این زبر سیم کند غالیه سائی
[...]
در کف دو زبانیست مرا بسته دهانی
گوید چو فصیحان صفت بیت زمانی
آن کودک عمری که بود کوژ چو پیری
و آواز برآورده چو آواز جوانی
ترکیب بدیعش ز جماد و حیوانست
[...]
ای ترک زبهر تو دلی دارم و جانی
ور هر دو بخواهی به تو بخشم به زمانی
با چون تو بتی زشت بود گر چو منی را
تیمار دلی باشد و اندیشهٔ جانی
از کوچکی ای بت که دهان داری گفتم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.