در باغ چون بالای تو سروی ندیدم راستی
بنشین که آشوب از جهان برخاست چون برخاستی
چون عدل سلطان جهان کیخسرو خسرو نشان
عالم بر وی دلستان چون گلستان آراستی
ای ساعد سیمین تو خون دل ما ریخته
گر دعوی قتلم کنی داری گوا در آستی
برچینیان آشفته هندوی تو از شوریدگی
در جاودان پیوسته ابروی تو از ناراستی
روی چو مه آراستی زلف سیه پیراستی
وین شخص زار زرد را از مهر چون برکاستی
در تاب می شد جان مه چون چهره می افروختی
تاریک می شد چشم شب چون طرّه می پیراستی
خواجو گر از مهر رخت آتش پرستی پیشه کرد
چون پرده بگشودی ز رخ عذر گناهش خواستی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یک ساعت ار دو قبلکی از عقل و جان برخاستی
این عقل ما آدم بدی این نفس ما حواستی
ور آدم از ایوان دل درنامدی در آب و گل
تدریس با تقدیس او بالاتر از اسماستی
ور لانسلم گوی ظن اسلمت گفتی چون خلیل
[...]
از حسن خورشید ازل عالم چنین زیباستی
وز نور شمع لم یزل این دیدها بیناستی
مرغ دل ما بلبلی در گلشن این خاکبان
از مستی ما غلغلی در گنبد مینا ستی
از سوزش ما شورشی افتاد در جان ملک
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.