گنجور

 
خواجوی کرمانی

بر ماه فکنده طیلسانی

در سرو کشیده پرنیانی

بر چشمه ی آفتاب بسته

از عنبر سوده سایبانی

رخساره فراز سرو سیمین

مانند شکفته گلستانی

حوری و چو کوثرش عقیقی

سروی و چو غنچه اش دهانی

نی حور بعینه بهشتی

نی سرو براستی روانی

دیدم چو هزار خرمن گل

وقت سحرش ببوستانی

گفتم نظری کن ای جهانرا

جانی و ز دلبری جهانی

همچون تن من همای عشقت

نادیده شکسته استخوانی

جز ناله و سایه ام درین راه

نی همنفسی نه همعنانی

آخر بشنو حدیث خواجو

کز عشق تو گشت داستانی