سحرگه ماه عقرب زلف من مست
در آمد همچو شمعی شمع دردست
دو پیکر عقربش را زهره در بُرج
کمانکش جادوش را تیر در شست
شبش مه منزل و ماهش قصب پوش
سهی سروش بلند و سنبلش پست
بلالش خازن فردوس جاوید
هلالش حاجب خورشید پیوست
نقاب عنبری از چهره بگشود
طناب چنبری بر مشتری بست
بفندق ضیمرانرا تاب در داد
بعشومه گوشه ی بادام بشکست
سرشک از آرزوی خاکبوسش
روان از منظر چشمم برون جست
به لابه گفتمش بنشین که خواجو
زمانی از تو خالی نیست تا هست
فغان از جمع چون بنشست برخاست
چراغ صبح چون برخاست بنشست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو با جُفتِ عِنینِ خویش پیوَست،
چو شاخِ خُشک، گَشته سروِ او پَست.
چه خوش عیش و چه خرم روزگار است
که دولت عالی و دین استوار است
سخا را نو شکفته بوستان است
امل را نو دمیده مرغزار است
هنر در مد و دانش در زیادت
[...]
چه . . . یر است این ز . . . یر خر زبر دست
که خر چون دید زو، آنگونه بشکست
خر نر را . . . ون در کردم این . . . یر
به سان ماده خر خوابید در غست
چو . . . ادم ماده خر ار، کره بفکند
[...]
فلک را عهد بس نااستوار است
همه کار جهان ناپایدارست
بیا کس کز پی یک روزه راحت
بمانده روز و شب در انتظارست
هوایی دارد و آبی زمانه
[...]
به خود کشتن توان زین خاکدان رست
چنانک آن پیرماهی زافت شست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.