گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای قمر تابی از بنا گوشت

شکّر آبی ز چشمه ی نوشت

جادوان مست چشم میگونت

واهوان صید خواب خرگوشت

خسرو آسمان حلقه نمای

حلقه در گوش حلقه در گوشت

آن خط سبز هیچ دانی چیست

که دمید از عقیق دُر پوشت

از زمرّد ز دست خازن حسن

قفل بر درج لعل خاموشت

ایکه هرگز نمی‌کنی یادم

نکنم یکنفس فراموشت

کاش کامشب بدیدمی در خواب

مست از انسان که دیده‌ام دوشت

گرچه ما بی تو زهر می‌نوشیم

باد هرمی که می خوری نوشت

تو از آن برتری به زیبائی

که رسد دست ما در آغوشت

چهره ی خویش را در آینه بین

تا ببینم مست و مدهوشت

باده امشب چنان مخور خواجو

که چو دیشب برند بر دوشت