گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خواجوی کرمانی

چو طلعت تو مرا منتهای مقصودست

بیا که عمر من این پنجروز معدودست

مقیم کوی تو گشتم که آستان ایاز

بنزد اهل حقیقت مقام محمودست

دلم ز مهر رخت می کشد بزلف سیاه

چرا که سایه ی زلف تو ظلّ ممدودست

من از وصال تو عهدیست کارزو دارم

که کام دل بستانم چنانک معهودست

ز بسکه دل بربودی چو روی بنمودی

گمان مبر که دلی در زمانه موجودست

اگر چنانک کسی را ز عشق مقصودیست

مرا ز عشق تو مقصود ترک مقصودست

دلم ز زلف تو بر آتشست و میدانم

که سوز سینه پر دود مجمر از عودست

چه نکهتست مگر بوی لاله و سمنست

چه زمزمه ست مگر بانک زخمه عودست

اگر مراد نبخشد به دوستان خواجو

خموش باش که امساک نیکوان جودست