گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خواجوی کرمانی

ز تو با تو راز گویم بزبان بی زبانی

بتو از تو راه جویم بنشان بی نشانی

چه شوی ز دیده پنهان که چو روز می نماید

رخ همچو آفتابت ز نقاب آسمانی

تو چه معنی لطیفی که مجرّد از دلیلی

تو چه آیتی شریفی که منزّه از بیانی

ز تو دیده چون بدوزم که توئی چراغ دیده

ز تو کی کنار گیرم که تو در میان جانی

همه پرتو و تو شمعی همه عنصر و تو روحی

همه قطره و تو بحری همه گوهر و تو کانی

چو تو صورتی ندیدم همه موبمو لطایف

چو تو سورتی نخواندم همه سربسر معانی

بجنایتم چه بینی بعنایتم نظر کن

که نگه کنند شاهان سوی بندگان جانی

بجز آه و اشک میگون نکشد دل ضعیفم

بسماع ارغنونی و شراب ارغوانی

دل دردمند خواجو بخدنگ غمزه خستن

نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی

 
 
 
غزل شمارهٔ ۸۸۶ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی

که ز دوستی بمیریم و تو را خبر نباشد

خواجوی کرمانی

همین شعر » بیت ۹

دل دردمند خواجو به خدنگ غمزه خستن

نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی

سعدی

نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی

که به دوستان یک دل سر دست برفشانی

خواجوی کرمانی

همین شعر » بیت ۹

دل دردمند خواجو به خدنگ غمزه خستن

نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی

عمعق بخاری

غم تو خجسته بادا، که غمی‌ست جاودانی

ندهم چنین غمی را به هزار شادمانی

منم آنکه خدمت تو کنم و نمی‌توانم

تویی آنکه چاره من نکنی و می‌توانی

عطار

ز سگان کویت ای جان که دهد مرا نشانی

که ندیدم از تو بوئی و گذشت زندگانی

دل من نشان کویت ز جهان بجست عمری

که خبر نبود دل را که تو در میان جانی

ز غمت چو مرغ بسمل شب و روز می‌طپیدم

[...]

نجم‌الدین رازی

به صبا پیام دادم که ز روی مهربانی

سحری به کوی آن بت گذری کن ار توانی

چو رسی به آستانش ز ادب زمین ببوسی

ز من ای صبا پیامی بدهی بدو نهانی

سر زلف مشکبارش به ادب مگر گشایی

[...]

مولانا

هله پاسبان منزل تو چگونه پاسبانی

که ببرد رخت ما را همه دزد شب نهانی

بزن آب سرد بر رو بجه و بکن علالا

که ز خوابناکی تو همه سود شد زیانی

که چراغ دزد باشد شب و خواب پاسبانان

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی

که به دوستان یک دل سر دست برفشانی

دلم از تو چون برنجد که به وهم در نگنجد

که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی

نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه