در دلم بود کزین پس ندهم دل به کسی
چه کنم باز گرفتار شدم در هوسی
نفس صبح فروبندد از آه سحرم
گر شبی بر سر کوی تو بر آرم نفسی
به جهانی شدم از دمدمه کوس رحیل
که کنون راضیم از دور به بانگ جرسی
نیست جز کلک سیهروی مرا همسخنی
نیست جز آه جگرسوز مرا همنفسی
عاقبت کام دل خویش بگیرم ز لبت
گر مرا بر سر زلف تو بود دسترسی
بر سر کوت ندارم سر و پروای بهشت
زانک فردوس برین بی تو نیرزد به خسی
تشنه در بادیه مردیم به امّید فرات
وه که بگذشت فراتم ز سر امروز بسی
هر کسی را نرسد از تو تمنّای وصال
آشیان بر ره سیمرغ چه سازد مگسی
خیز خواجو که گل از غنچه برون میآید
بلبلی چون تو کنون حیف بود در قفسی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزل درباره تجربههای عاشقانه و دلتنگی شاعر برای معشوق است. او در ابتدا تصمیم میگیرد که دل به کسی ندهد، اما دوباره گرفتار احساسات میشود. شاعر از تاثیرات عشق و هوس بر زندگیاش سخن میگوید و به دوری از معشوق و تمناهای خود اشاره میکند. همچنین، از زیباییهای بهشت سخن میگوید، اما میگوید که بدون محبوبش، آن بهشت نیز بیارزش است. شاعر در نهایت حسرت و آرزوی وصال را بیان میکند و از بلبل در قفس یاد میکند که نمیتواند از زیباییهای عشق بهرهمند شود.
هوش مصنوعی: در قلبم تصمیم گرفته بودم که دیگر عاشق کسی نشوم، اما دوباره در دام یک آرزو گرفتار شدم.
هوش مصنوعی: صبح با آغازی نو به نفسهایش پایان میدهد، اما من اگر فرصتی پیدا کنم که شبانه به کوی تو برسم، حتی یک نفس هم با حسرت میکشم.
هوش مصنوعی: من به جایی رسیدم که در حال ترک و وداع هستم و حالا از فاصله و جدایی راضیام.
هوش مصنوعی: تنها همراز من، غم و اندوهی است که از دل میجوشد و هیچ کس جز من در این درد شریک نیست.
هوش مصنوعی: در پایان، به آرزوی دلم که از لب توست دست مییابم، اگر بتوانم به زلف تو دسترسی پیدا کنم.
هوش مصنوعی: من در زندگیام به دنبال موقعیتهای مادی و بهشت نیستم، زیرا برای من بهشت واقعی بدون تو ارزشی ندارد و هیچگاه به اندازه یک ذره هم نمیارزد.
هوش مصنوعی: ما در بیابان به شدت تشنه شدیم و تنها به امید رسیدن به آب فرات زندگی میکردیم، اما افسوس که این امید هم از دست رفت و فرات از سر ما گذشت و خبری از آن نیست.
هوش مصنوعی: هر کسی نمیتواند به آرزوی رسیدن به تو امیدوار باشد، مانند مگسی که در مسیر سیمرغ (پرندهای اسطورهای) چه میتواند بکند.
هوش مصنوعی: برخیز خواجو! زمان آن رسیده که گل از غنچه بیرون بیاید. حیف است که بلبلی چون تو در قفسی بماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مژدگانی که گل از غنچه برون میآید
صد هزار اقچه بریزند درختان بهار
همین شعر » بیت ۹
خیز خواجو که گل از غنچه برون میآید
بلبلی چون تو کنون حیف بود در قفسی
شاخ انگور کهن دخترکان زاد بسی
که نه از درد بنالید و نه برزد نفسی
همه را زاد به یک دفعه، نه پیش و نه پسی
نه ورا قابلهای بود و نه فریادرسی
از کرم در من بیچاره نظر کن نفسی
که ندارم به جز از لطف تو فریادرسی
روی بنمای، که تا پیش رخت جان بدهم
چه زیان دارد اگر سود کند از تو کسی؟
در سرم نیست به جز دیدن تو سودایی
[...]
به شکرخنده اگر میببرد دل ز کسی
میدهد در عوضش جان خوشی بوالهوسی
گه سحر حمله برد بر دو جهان خورشیدش
گه به شب گشت کند بر دل و جان چون عسسی
گه بگوید که حذر کن شه شطرنج منم
[...]
گر درون سوختهای با تو برآرد نفسی
چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی
ای که انصاف دل سوختگان میندهی
خود چنین روی نبایست نمودن به کسی
روزی اندر قدمت افتم و گر سر برود
[...]
کس ندارم که پیامی برد از من به کسی
چون کنم دسترسم نیست به فریاد رسی
بر کسی شیفته ام باز من خام طمع
که چو من سوخته خرمن یله کرده است بسی
از منش یاد نمی آید و خود می داند
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.