گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای لب و گفتار تو کام دل و قوت جان

لعل زمرّد نقاب گوهر یاقوت کان

زلف تو هندو نژاد لعل تو کوثر نهاد

هندوی آتش نشین کوثر آتش نشان

چشم گهرپاش من قلزم سیماب ریز

واه جگر تاب من صرصر آتش فشان

کاکل مشکین تو غالیه بر نسترن

سنبل پرچین تو سلسله بر ارغوان

هندوی زلف ترا برشه خاور کمین

زنگی خال ترا بر طرف چین مکان

شام سحر پوش را کرده زمه تکیه جای

چشمه ی خورشید را بسته ز شب سایبان

روی تو و خطّ سبز آینه ی چین و زنگ

لعل تو و خال لب طوطی و هندوستان

موی میانت که آن یک سر مو بیش نیست

نیست تو گوئی از او یک سر مو در میان

گرچه ز سر تا قدم در شب حیرت بسوخت

زنده دل آمد چو شمع خواجوی آتش زبان