گنجور

 
خواجوی کرمانی

به بزمگاه صبوحی کنون به مجلس خاص

حیات‌بخش بُود جام مِی به حکم خواص

ز شوق مجلس مستان نگر به بزم افق

که زهره نغمه‌سرای است و مشتری رقّاص

بسوز مجمر عود ای مقیم خلوت انس

بساز بزم صبوح ای ندیم مجلس خاص

بگو که فاتحهٔ باب صبح‌خیزان را

سپیده‌دم بدمد حرزی از سر اخلاص

تو از جراحت دل‌های خسته نندیشی

که در ضمیر نیاری که الجروح قصاص

محبّت روی تو رویم نمی‌تواند دید

که گفته‌اند که القاص لا یحبّ القاص

نه در جمال تو مشتاق را مجال نظر

نه از کمند تو عشّاق را امید خلاص

ز قید عشق تو می‌خواستم که بگریزم

گرفت پیش ره اشکم که لاتحین مناص

غریق لجّهٔ دریای عشق شد خواجو

ولی چو دُر به کف آرد چه غم خورد غوّاص

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode