گنجور

 
خواجوی کرمانی

کارم از بی سیمی ار چون زر نباشد گو مباش

بینوائی را نوائی گر نباشد گو مباش

لاله را با آن دل پر خون اگر چون غنچه اش

قرطه ی زنگارگون در بر نباشد گو مباش

منکه چون سرو از جهان یکباره آزاد آمدم

دامنم چون نرگس ار پر زر نباشد گو مباش

چون دلم را نور معنی رهنمائی می کند

در ره صورت گرم رهبر نباشد گو مباش

آنک سلطان سپهر از نور رایش ذره ئیست

سایه ی خورشیدش ار بر سر نباشد گو مباش

وانک سیر همّتش ز ایوان کیوان برترست

گر جنابش ز آسمان برتر نباشد گو مباش

با فروغ نیر اعظم رواق چرخ را

گر شعاع لمعه ی اختر نباشد گو مباش

چون روانم تازه می گردد ببوی زلف یار

گر نسیم نکهت عنبر نباشد گو مباش

پیش خواجو هر دو عالم کاه برگی بیش نیست

ور کسی را این سخن باور نباشد گو مباش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابن یمین

گردش گردون بکامم گر نباشد گو مباش

ورز مهرش بر سرم افسر نباشد گومباش

گر هنرمند از کسی یاری نیابد گو میاب

چون هنر یارست اگر یاور نباشد گو مباش

پرتو نور تجلی چون ز شب ظلمت زدود

[...]

اهلی شیرازی

در غمت گر جان غم‌پرور نباشد گو مباش

چون تو باشی جان من جان گر نباشد گو مباش

سجده روی تو ای بت کفر و ایمان منست

سر نمی‌تابم ازین گر سر نباشد گو مباش

از عدم بهر تو جان در ملک هستی آمده

[...]

صائب تبریزی

عاشقان را مغز در سر گر نباشد گو مباش

کف اگر در بحر پرگوهر نباشد گو مباش

داغ در دل هست، اگر بر سر نباشد گو مباش

حلقه بیرون در گر زر نباشد گو مباش

سیل واصل شد به دریا بی‌دلیل و رهنما

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه