پیغام بلبلان بگلستان که می برد
و احوال درد من سوی درمان که می برد
یعقوب را ز مصر که می آورد پیام
یازو خبر بیوسف کنعان که می برد
ما را خیال دوست بفریاد می رسد
ورنی شب فراق بپایان که می برد
مشتاق کعبه گر نکشد رنج بادیه
چندین جفای خار مغیلان که می برد
گه گاه اگر نه بنده نوازی کند نسیم
از ما خبر بملک خراسان که می برد
از بلبلان بیدل شوریده آگهی
جز باد صبحدم بگلستان که می برد
گفتم مکن که باز نمایم بطعنه گفت
یرغو نگر بحضرت قاآن که می برد
در خورد خدمتش چو ندارم بضاعتی
جان ضعیف هست بجانان که می برد
خواجو اگر چه بیش نخیزد ز دست تو
پای ملخ بنزد سلیمان که می برد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و longing (دلتنگی) شاعر میپردازد. شاعر میخواهد پیامهای بلبلان را که به گلستان میبرند، به عنوان نمادی از عشق و ارتباط به تصویر بکشد. او درد و فراق خود را با استفاده از مثالهای تاریخی و مذهبی بیان میکند و همچنین به جستجوی اخبار و پیام از معشوق خود اشاره میکند. در نهایت، شاعر به محدودیتهای خود اعتراف میکند و میگوید که اگرچه او نمیتواند به معشوق نزدیک شود، اما این احساسات و longing همچنان در او باقیمانده است.
هوش مصنوعی: بلبلان پیامی از گلستان میبرند و حال و روز ناشادی من را به کسی میرسانند که میتواند به من کمک کند و دردهایم را درمان کند.
هوش مصنوعی: یعقوب از مصر پیام و خبر یوسف را میآورد، در حالی که یوسف در کنعان زندگی میکند.
هوش مصنوعی: ما در دل به یاد دوست آرامشی داریم، اما در عین حال شب جدایی همچنان بر ما سنگینی میکند و زجر میآورد.
هوش مصنوعی: اگر کسی به عشق کعبه و زیارت آن میخواهد برود، باید از سختیها و مشکلات راه هراسی نداشته باشد. به همین دلیل، دشواریهایی مانند خارها و سنگلاخها نباید او را از آرزویش باز دارند.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات اگر نسیم به بنده توجه کند، خبر ما را به شاه خراسان میبرد.
هوش مصنوعی: از بلبلان بیخبر، هیچچیز جز نسیم صبحگاهی که بوی گل را به همراه دارد، به گلستان نمیرسد.
هوش مصنوعی: به کسی گفتم که دوباره خود را نشان نده، ولی او به طعنه جواب داد که به توچه، به ملاقات قاآن میروم که میبرد!
هوش مصنوعی: من در ارائه خدمت به او توان مالی کافی ندارم، اما جانم که ضعیف است، به کسانی میسپارد که میتوانند از آن محافظت کنند.
هوش مصنوعی: خواجو هرچند که نتواند به کمک تو برخواست، اما پای ملخ میتواند به حضور سلیمان برود و او را میبرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
احوال درد ما بر درمان که میبرد؟
وین تشنه را به چشمه حیوان که میبرد؟
غرقم در آب دیده گریان و خون دل
وین ماجرا بدان گل خندان که میبرد؟
ما ذرهایم در خم چوگان زلف دوست
[...]
از من خبر به جانب جانان که میبرد
پیغام عندلیب به بستان که میبرد
یعقوب را دو دیده ز بس گریه تیره گشت
آخر خبر به یوسف کنعان که میبرد
چون آدم از بهشت برون اوفتادهام
[...]
هشیار را به مجلس مستان که میبرد
از بهر عیب خویش نگهبان که میبرد
چندین نگاه حسرت و خمیازه دریغ
از زخم و داغ من به نمکدان که میبرد
چون دست جوهری شده پایم ز آبله
[...]
پیغام چشم من به عزیزان که می برد
این نامه را به مصر ز کنعان که می برد
بی بال و پر به کنج قفس اوفتاده ام
این عندلیب را به گلستان که می برد
دارالشفاست صحبت یاران هوشمند
[...]
با تیغبازی مژهات جان که میبرد؟
از چنگ کفر زلف تو، ایمان که میبرد؟
بر کف نهادهام دل صد چاک خویش را
این شانه را به زلف پریشان که میبرد؟
مشکل کشد دلش به سر کوی عاشقان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.