یار ثابت قدم اینک ز سفر باز آمد
وگر از پای در افتاد بسر باز آمد
ظاهر آنست کزین پس گهر ارزان گردد
که چو دریا شد و چون کان گهر باز آمد
آنک در رسته ی بازار وفا زر میزد
در رخ خویش نظر کرد و ززر باز آمد
گرچه طوطی ز شکر نیک بتنگ آمده بود
دگر از آرزوی تنگ شکر باز آمد
بلبل مست نگر باز که چون باد بهار
بهوای سمن و سنبل تر باز آمد
شمع کو مجلس اصحاب منوّر می داشت
با دلی تافته و سوز جگر باز آمد
خاکساری که شد آب رخش از گریه برود
همچو آتش شد و چون باد سحر باز آمد
مدتی گر بضرورت ز نظر غایب گشت
مفکنیدش ز نظر چون بنظر باز آمد
هر که او را قدمی بود چو خواجو را دید
گفت کان یار قدم دار دگر باز آمد