گنجور

 
حیدر شیرازی

تا به شیراز نگارم ز سفر باز آمد

راحت روح من خسته جگر باز آمد

ناگه آن ماه پری چهره روان از چشمم

همچو سیاره شد و همچو قمر باز آمد

آن صنم نور بصر بود، برفت از بصرم

وین زمان در بصرم نور بصر باز آمد

همچو پسته من دل خسته نگنجم در پوست

که مرا یار شکرخنده ز در باز آمد

رد مگردان دل حیدر که قبول تو شود

خاصه اکنون که به پیش تو نظرباز آمد

دل به مصر دهنت رفت و شد آنجا عاشق

چون تواند دل از آن تنگ شکر باز آمد؟

دل من از همه باز آمد و در دست غمت

همچو مستی است که در پیش خطر باز آمد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

سعدی اینک به قدم رفت و به سر باز آمد

مفتی ملت اصحاب نظر باز آمد

فتنهٔ شاهد و سودا زدهٔ باد بهار

عاشق نغمهٔ مرغان سحر باز آمد

تا نپنداری کآشفتگی از سر بنهاد

[...]

خواجوی کرمانی

بنگر ای شمع که پروانه دگر باز آمد

از پی دل بشد و سوخته پر باز آمد

گرچه سر تا قدم از آتش غم سوخته بود

رفت و صد باره از آن سوخته تر باز آمد

هر که بیند من بی برگ و نوا را گوید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خواجوی کرمانی
جامی

لله الحمد که آن مه ز سفر باز آمد

نورم از آمدن او به بصر باز آمد

از نم دیده صاحبنظران سوی چمن

لاله و سنبل او تازه وتر باز آمد

آن جگرگوشه که چون اشک برفت از نظرم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه